حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

دچار باید بود!...

نه وصل ممکن نیست 

همیشه فاصله ای هست 

دچار باید بود 

وگرنه زمزمه میان دو حرف 

ادامه مطلب ...

قیر شب!...

نقش هایی که کشیدم در روز ، 

شب ز راه آمد و با دود اندود 

طرح هایی که فکندم در شب ، 

روز پیدا شد و با پنبه زدود 

ادامه مطلب ...

ترس!...

من‌ از نوشتن‌ می‌ترسم‌. 

با ترس‌ 

به‌ زیبایی‌ و هنر نزدیک‌ می‌شوم‌. 

 

                                                         سهراب سپهری 

 

 *برای دونستن بیشتر از سهراب,اینجا کلیک کنین. 

ادامه مطلب ...

ویرانه های دور!...

روشن است آتش درون شب 

وز پس دودش 

طرحی از ویرانه های دور. 

گر به گوش آید صدایی خشک: 

ادامه مطلب ...

بگو!...

و من، 

در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، 

بیدار خواهم شد. 

و آن وقت حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم،و افتاد. 

ادامه مطلب ...

در این تاریکی...

من در این تاریکی 

فکر یک بره روشن هستم 

که بیاید علف خستگی‌ام را بچرد. 

 

من در این تاریکی 

ادامه مطلب ...

عبور باید کرد!...

عبور باید کرد ... 

و هم نورد افق های دور باید شد 

و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد 

عبور باید کرد 

ادامه مطلب ...

ویرانه های دور!...

روشن است آتش درون شب 

وز پس دودش 

طرحی از ویرانه های دور. 

گر به گوش آید صدایی خشک: 

ادامه مطلب ...

پی گوهر باشید...

سنگ آرایش کوهستان نیست 

همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ 

وکف دست زمین 

گوهر ناپیدائی است 

ادامه مطلب ...

تنهایی ما...

نور را پیمودیم،دشت طلا را در نوشتیم. 

افسانه را چیدیم،و پلاسیده فکندیم. 

کنار شنزار،آفتابی سایه وار،ما را نواخت.درنگی کردیم. 

بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم. 

ادامه مطلب ...

دچار باید بود...

نه وصل ممکن نیست 

همیشه فاصله ای هست 

دچار باید بود 

وگرنه زمزمه میان دو حرف 

حرام خواهد شد. 

 

                                                                                 سهراب سپهری 

 

 *برای دونستن بیشتر از سهراب,اینجا کلیک کنین. 

ادامه مطلب ...

خدا شدی...

تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید. 

آفتاب از چهره ما ترسید. 

دریافتی،و خنده زدیم. 

نهفتیم و سوختیم. 

هر چه بهم تر،تنها تر.

ادامه مطلب ...

ما شدیم...

ظلمت شکافت،زهره را دیدیم،و به ستیغ بر آمدیم. 

آذرخشی فرود آمد،و ما را در ستایش فرو دید. 

لرزان،گریستیم.خندان،گریستیم. 

رگباری فرو کوفت:از در همدلی بودیم. 

ادامه مطلب ...

زندگی...

زندگی جیره ی مختصری ست 

مثل یک فنجان چای 

و کنارش عشق است 

مثل یک حبه قند 

ادامه مطلب ...

در این تاریکی...

من در این تاریکی 

فکر یک بره روشن هستم 

که بیاید علف خستگی‌ام را بچرد. 

 

من در این تاریکی 

ادامه مطلب ...

به سراغ من اگر می‌آیید...

به سراغ من اگر می‌آیید،


                            پشت هیچستانم. 

 پشت هیچستان جایی است.


 پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است

ادامه مطلب ...