شادی تو بیرحم است و بزرگوار
نفست در دستهای من ، ترانه ی سبزی ست
من برمیخیزم
چراغی در دست
ادامه مطلب ...حقیقت از شهر زندگان گریخته است،
من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت
وتنها
چرا که
ادامه مطلب ...بیتوتهیِ کوتاهیست جهان
در فاصلهیِ گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
ادامه مطلب ...تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندهگیست!
احمد شاملو
*برای دونستن بیشتر از شاملو,اینجا کلیک کنین.
ادامه مطلب ...روزی که تو بیایی,برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم
...
مرهم زخم های کهنه ام
کنج لبان توست!
بوسه نمیخواهم
چیزی بگو ...
احمد شاملو
*برای دونستن بیشتر از شاملو,اینجا کلیک کنین.
ادامه مطلب ...تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندهگیست!
احمد شاملو
*برای دونستن بیشتر از شاملو,اینجا کلیک کنین.
ادامه مطلب ...و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
من و خانهمان
میزی و چراغی...
آری
ادامه مطلب ...برای ِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد،قلبی که دوستاش بدارند
قلبی که هدیه کند،قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید،قلبی که جواب بگوید
ادامه مطلب ...حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست!
نگاه از صدای تو ایمن می شود
چه مومنانه نام مرا آواز می کنی!
ادامه مطلب ...کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را با تو می گویم
کلید خانه ام را در دستت می گذارم
ادامه مطلب ...کیستی که من
اینگونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم؟
احمد شاملو
*برای دونستن بیشتر از شاملو,اینجا کلیک کنین.
ادامه مطلب ...ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
ادامه مطلب ...