روی زییایی دیدم.
پرسیدم: خانم اسم شما ارغوان نیست؟
هنوز عطر حلول بیست سالگی را در هالهاش داشت.
گفت: نه.
گفتم: ارغوان هستی، نمیدانی.
چون صدایش مثل غزلی بود، قافیهاش، ردیفش "آه".
انگار که دیوانهای باشم نگاهم کرد.
گفتم: نمیدانی، اگر بدانی هستی. رمزی به رویت لبخند میزند، آن
وقت از شوق و شرم، مهتاب صورتت ارغوانی میشود. ریاضی
میخواند. روی برگرداند از صدایم.
گفتم: آیهای بخوان؛ آیه نیست این که گفتهاند دو با دو میشود چهار.
دو دست عاشق با دو دست معشوق میشود یک."...!
شهریار مندنی پور
شرق بنفشه
*برای دونستن بیشتر از شهریار,اینجا کلیک کنید.
*این کتاب رو بارها معرفی کردم!کتاب عجیبیه!
* نوع روایت داستان های این کتاب واسم جدید بود.گفته هایی که باید
بگی(به عشقت) و در ذهن می گی!و ناگفته هایی که نباید بگی و ...!
*تمام داستان ها مربوط به شیراز هست.شهر نویسنده ی کتاب.