همیشه از کارهای پروانه تعجب میکردم. اصلا به فکر آبروی آقا
جونش نبود.توی خیابون بلند حرف میزد و به ویترین مغازه ها نگاه
میکرد،گاهی هم می ایستاد و یک چیزایی رو به من نشون میداد .
هر چی میگفتم زشته،بیا بریم ، محل نمیزاشت . حتی یکبار منو
از اون طرف خیابون صدا کرد،اون هم به اسم کوچیک،نزدیک بود
از خجالت آب بشم برم توی زمین.خدا رحم کرد که هیچکدوم از
داداشام اون اطراف نبودند و گرنه خدا میدونه چی میشد.
پری نوش صنیعی
سهم من
*برای دونستن بیشتر از صنیعی,اینجا کلیک کنین.
*کتاب بسیار بسیار زیباییه.حتما بخونین.
*مردم ...!