آنها همیشه با خنده به من خنگ می گفتند.من هم طبیعتا فکر
می کردم خنگ حرف خوبیست.نمی دانستم مردم به خاطر چیزهای
دیگر جز خوشحالی هم می خندند.
پری نوش صنیعی
پدر آن دیگری
*برای دونستن بیشتر از صنیعی,اینجا کلیک کنین.
*کتاب بسیار بسیار زیباییه.حتما بخونین.
*مردم به جای چیزهای ...!
دیرگاهیست بالهایمان را آویخته ایم به جالباسی...
عادت کرده ایم به زمین , زمین جای گرم و نرمیست چه خیال اگر چشمهایمان را خواب چه خیال اگر دلهایمان را آب برده است...
+سلام...مرسی ک اومدی...کامنت قشنگت ک پستش هم کردی رو میخوام بزارم وبم...سلیقه خوبی داری...مرسی...
+قشنگه...دلم میخواد کتابشو بخونم...فعلا دارم سمفونی مردگان رو میخونم...پر از غمه...امیدوارم این یکی غمگین نباشه...
آه و آه ازین مردم.دستم بوی گل میداد , مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند اما کسی فکر نکرد شاید گلی کاشته باشم