ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه های خاک
یک روز می توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست;
در روشنای باران
در آفتاب پاک!
شفیعی کدکنی
*برای دونستن بیشتر از استاد شفیعی,اینجا کلیک کنین.
*اول بار اول راهنمایی(تولد دوباره ی من!),با استاد آشنا شدم.کتابی
بود از همسر دکتر شریعتی(خاطرات و عکس های دکتر بود.خدایا,
اسمش طرحی از زندگی بود؟).درس خاطرم نیس,ولی فک کنم
نوشته بود اون زمان استاد شفیعی شعر کلاسیک می گفت و یه روز
که با دکتر شریعتی هم صحبت شد و دکتر شریعتی از شعر نیمایی
و ... گفت,استاد شفیعی به شعر نو رو اورد!امیدوارم اشتباه نگفته
باشم!
*اوایل که تازه با نام استاد و اشعارش آشنا شده بودم,سر به سر
دوستام می ذاشتم,می رفتم پیششون و با یه ژست خاصی می
گفتم اینو بخون(فامیل استاد رو) و اون بیچاره ها هم اکثرا کسره
و فتحه رو بالا پایین می خوندن و من با غرور و همون ژست خاص,
نام صحیح رو می خوندم!!!
*در مورد مطلب "بیزار باش!..." حتما نظر بذارین.مرسی.
مصریان باستان اعتقاد داشتند که پس از مرگ از آنها تنها دو سوال پرسیده می شود:
آیا شادی را یافتی؟
آیا شادی را آفریدی؟