خنده اش گرفت از یاد آوری دوران بچگی و آرزوی این که کاش
زبان پرنده ها را بلد بود، شاید می فهمید صبح ها و عصرها که
دور هم جمع می شوند، با شتاب و عجله، ورجه و ورجه کنان
چی به هم می گویند.
یعقوب یاد علی
آداب بی قراری
*برای دونستن بیشتر از یعقوب,اینجا کلیک کنین.
*همه ی ما این آرزو را تو دوران بچگی داشتیم!نداشتیم؟!
*نمی دونم چرا یاد ترانه ی "زبان از یاد رفته" از "فرشاد فزونی"
افتادم؟!
منم همیشه دلم میخاس زبون جوجه ها رو میفهمیدم....
سلام دوست من
سپاس برای بودنت برم یه دوری تو وبتون بزنم با اجازه
سلام دوست من
مرسى، لطف دارین شما
راستش واسه تشکر ازیه دوست میخاستم
البته یه دوبیتى گیر اوردم
ممنونم ازتون
.
.
راستى
قالب جدیدتونو خیلى دوس دارم
موفق باشین