شبها ستاره ها درخشندگی غریبی داشتند، ولی ماه...! ماه چیز
دیگری بود. تابع هیچ قاعده و قانونی نبود،رفتار بچه های لجباز را
داشت. ظاهرا وظیفه داشت که آسمان شب را نورانی کند، ولی
اگر دلش نمی خواست، نمی آمد. در عوض، در زمانهای ممنوع، سر
و کله اش پیدا می شد. یواشکی به وسط آسمان می پرید. گاهی
صبح ها کنار خورشید می دیدمش.خودش را کم رنگ می کرد تا
کسی متوجه او نشود. با شیطنت می خندید. گاهی فقط سرش
را بیرون می آورد و ما را تماشا می کرد. اما وقتی بچه خوبی
می شد، هیچ کس نمی توانست در مقابلش مقاومت کند. با
لباسهای مرتب، صورت شسته و موهای شانه کرده،درخشان و
مودب، دم غروب ظاهر می شد و همه را مبهوت می کرد. برایش
صلوات می فرستادند و شیطنت هایش را فراموش می کردند.
پری نوش صنیعی
پدر آن دیگری
*برای دونستن بیشتر از صنیعی,اینجا کلیک کنین.
*کتاب بسیار بسیار زیباییه.حتما بخونین.