حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

چگونه بخوابم؟!...

چه گونه چشم بر هم بنهند اسبهای خسته یی که ، 

اسطبلشان را بر روی گسل ساخته اند ؟ 

چگونه بخوابم ؟ 

چه گونه می شود خوابید ؟ 

چیزهای بزرگ تمام می شوند 

این 

کوچکها هستند که میمانند . 

 

                                                           حسین پناهی 

                                                            نمی دانم ها 

 

 *برای دونستن بیشتر از حسین پناهی,اینجا کلیک کنید. 

 *اشعار حسین پناهی,در نگاه اول شاید به شدت ساده و چه بسا  

سطحی به نظر بیاد!ولی وقتی تکرار و تکرار و تکرار کنی خوندنش رو, 

می بینی که سخت در اشتباهی و چه بسا کم بیاری تو فهمشون! 

 *تو وبلاگی اینو به نقل از مرحوم پناهی خوندم:بعد از مرگم مردم من را 

خواهند شناخت! 

 *در مورد مطلب "سرخ می شم!..." حتما نظر بذارین.مرسی.

نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:09 ب.ظ http://kaghazekhatkhati.blogsky.com/

مهمان

چه مهمانان بی دردسری هستند مرده گان!
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
ونه به حرفی دلی را آلوده!
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...

"حسین پناهی"

نوشته هاش بی آلایش و زیبا هستند

فرزانه پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:06 ب.ظ http://neghabetarikh.blogfa

برایت قهوه می ریزم، کمی‌ شیر، دو قاشق شکر ،
می گذارم جلویت روی میز ،
گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت.
قیافه جدی به خودم می گیرم
و با لهجه‌ ای که حالا برای خودم هم بیگانه است،
می گویم :
قهوه ات سرد می‌‌شود ..
هر کجا که هستی، زودتر به خانه بیا
و همانطور می نشینم‌ تا تو یک روز بیایی ..


{ نیکی‌ فیروزکوهی }

فرزانه پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:07 ب.ظ http://neghabetarikh.blogfa

پس !
سومی که بود که گریه می کرد ؟
ما که
دو نفر بیشتر نبودیم !


{ حسین پناهی }

فرزانه پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:08 ب.ظ http://neghabetarikh.blogfa

همه سهم من از خود
دلی بود که به تو دادم و هر شب
بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی
گریستم ..


و تو هرگز ندانستی
که زخم هایت ،
زخم های مکررم بودند ..

{ حسین پناهی }

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد