چه گونه چشم بر هم بنهند اسبهای خسته یی که ،
اسطبلشان را بر روی گسل ساخته اند ؟
چگونه بخوابم ؟
چه گونه می شود خوابید ؟
چیزهای بزرگ تمام می شوند
این
کوچکها هستند که میمانند .
حسین پناهی
نمی دانم ها
*برای دونستن بیشتر از حسین پناهی,اینجا کلیک کنید.
*اشعار حسین پناهی,در نگاه اول شاید به شدت ساده و چه بسا
سطحی به نظر بیاد!ولی وقتی تکرار و تکرار و تکرار کنی خوندنش رو,
می بینی که سخت در اشتباهی و چه بسا کم بیاری تو فهمشون!
*تو وبلاگی اینو به نقل از مرحوم پناهی خوندم:بعد از مرگم مردم من را
خواهند شناخت!
*در مورد مطلب "سرخ می شم!..." حتما نظر بذارین.مرسی.
مهمان
چه مهمانان بی دردسری هستند مرده گان!
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
ونه به حرفی دلی را آلوده!
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
"حسین پناهی"
نوشته هاش بی آلایش و زیبا هستند
برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق شکر ،
می گذارم جلویت روی میز ،
گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت.
قیافه جدی به خودم می گیرم
و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است،
می گویم :
قهوه ات سرد میشود ..
هر کجا که هستی، زودتر به خانه بیا
و همانطور می نشینم تا تو یک روز بیایی ..
{ نیکی فیروزکوهی }
پس !
سومی که بود که گریه می کرد ؟
ما که
دو نفر بیشتر نبودیم !
{ حسین پناهی }
همه سهم من از خود
دلی بود که به تو دادم و هر شب
بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی
گریستم ..
و تو هرگز ندانستی
که زخم هایت ،
زخم های مکررم بودند ..
{ حسین پناهی }