چشم ها را بست،خنکی گوارای آب را از کف پا کشید تا ذره ذره ی
تنش.گوش را داد به صدای چک چک قطره های آب و تکان برگ های
درخت،تا آرام آرام شلوغی و همهمه ی آدم های دور و بر محو شود،
آن قدر که چیزی نشنود جز صدای پرنده ها با جیک جیک های تند و
پشت سر همشان؛که انگار یک بند با هم حرف می زنن و سیر نمی
شوند از این همه حرف و جیک جیک.
یعقوب یاد علی
آداب بی قراری
*برای دونستن بیشتر از یعقوب,اینجا کلیک کنین.
*واقعا هم باید هر چند وقت یه بار همین کارو کرد و دور شد از این
شهر غریب!
*نمی دونم چرا یاد ترانه ی "زبان از یاد رفته" از "فرشاد فزونی"
افتادم؟!
*و این شعر پناهی:"یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است!"
سلام دوست عزیز
یک سایت درست کردم در زمینه ی جدیدترین قالب های وبلاگ . قالب هایی مطابق با محتوی وبلاگت هم هست
شما میتونی از قالب های بلاگفا هم استفاده کنی
ممنون میشم بهم سر بزنی و از قالب ها دیدن کنی
سلام
زیبا بود خوشحال میشم به وبلاگ منم سربزنید
موفق باشید