گردنم منتظر حلقه دستان تو بود
بر سر چشمه خراب
لیک دیدم به دو چشم نگران
که دو دست تو گذشت
همچو آبی که روان بود به سوی دگران.
سیل سیال نگاهت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و در همین راه تباه عاقبت
هستی خود را دادم.
حمید مصدق
*برای دونستن بیشتر از حمید مصدق,اینجا کلیک کنین.
*مثل خیلی اشنایی های دیگه,اول راهنمایی بودم که با اشعار ایشون
آشنا شدم!
*عاشقانه های تلخی داره.ولی زیبا!
*وزنی که توی شعرهاش هست,اون رو با اشعار سپید متفاوت می کنه.
*شهادت مرزبانان غیور میهنم رو تسلیت می گم.
یکـــی بود یکــــی … مَــــــن میـــــروم قصه باید شــروع شود . . .
**********************************************
خیلی غم انگیزه
فصل که رخت عوض می کند
دوباره عاشقت می شوم
گیرم زمستان باشد و من
آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم
عشق تو همین شال پشمی است
که نفسم را گرم می کند