با من بگو
تا دور دور ها
تا انفجار خورشید
تا انهدام ماه
اما مگو به من
که هیچوقت
که هیچگاه
حمید مصدق
*برای دونستن بیشتر از حمید مصدق,اینجا کلیک کنین.
*مثل خیلی اشنایی های دیگه,اول راهنمایی بودم که با اشعار ایشون
آشنا شدم!
*عاشقانه های تلخی داره.ولی زیبا!
*وزنی که توی شعرهاش هست,اون رو با اشعار سپید متفاوت می کنه.
سلام
نمیدونم، شاید چیزى که میگى درست باشه
ولى به نظر من این دو تا جدا از همن!!! همونطورى که سنگدل و بى وجدان دور از هم هستن!
مثلا بعضى وقتا هس که از ته دل دوس دارى یکى که ازش بدت میاد یا یجورایى باش مشکل دارى رو اذیت کنى یا مثلا حالشو بگیرى... اما صداى وجدانت نمیذاره همچین کارى کنى!
البته فقط مثال زدم...
قلبت را نگاه دار ...
اگر هم روزی خواستی کسی را در آن جای دهی ...
سعی کن فقط یک نفر باشد و به او بگو که تو را ...
بیشتر از خود و کمتر از خدا دوست دارم!
سلام آپم
کم پیدایی
دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...
به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...
... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...
به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
_دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !
به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!
و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم هم دریغ میکنیم و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم ... ؟
با سلام
ممنون از وبلاگ خوبتون
فال روزانه و نرخ روزانه سکه و ارز و .... هزاران مطلب خواندنی دیگر را میتوانید در هزار برگ بخوانید.
http://www.hezarbarg.com
گراهام بـــل عــــزیز!
تلفنی که زنـــگ نمی خورد که نیـــازی به اخــــتراع نداشت!!
حوصـــله ات ســـر رفته بود،
چــــسب قلـــــب اختراع می کردی
می چسباندیم روی ایـــن ترک های قلب صاحب مـــــرده مان
و غصـــه زنـــگ نخوردن تلفـــــنی که اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم!
از آخرین غروب نگاهت اشاره ها
چون برگ مرده ای که درافتد به پای باد
یاد تو با نسیم سبک خیز شب گریخت
وان خنده ای که بر لب تو نقش بسته بود
پژمرد و ، در سیاهی شب چون شکوفه ریخت