من دوست دارم غروب بیفته وسط سفر.اگه اولش باشه دلم می گیره،
آخرشم باشه که بدتر.از طلوع خورشید حرصم در می آد.چون مال اونایی
که فکر می کنن یا دوست دارن یه روز به جایی برسن،یا مال بدبخت هایی
که مجبورن دنبال یه لقمه نون بخور و نمیر صبح زود از خونه بزنن بیرون.یا
اونایی که اون قدر حوصله دارن زنگ بزنن یکیو بیدار کنن بره بشینه تماشای
طلوع خورشید،فکر کنه مثلا خوشبخته و داره حال می کنه از آزادیش.
یعقوب یاد علی
آداب بی قراری
*برای دونستن بیشتر از یعقوب,اینجا کلیک کنین.
*منم دوس دارم بیفته وسط سفر!
*اصولا سفر غروب به بعد رو ترجیح می دم!
*اما به کسی زنگ نمی زنم واسه تماشای طلوع خورشید!
من میدانم زندگی زیباست ولی زندگی یه شوخیه بزرگه
vaghti khoooondamsh ye hasse khoooobi behem dast dad
mersiiiiiiiiiii
matalebet hamishe behem ramesh mide
دید متفاوتی داشت
کدوم قضیه؟
زیبا بود
زندگی همچون دریائیست
و مشکلاتش همچون باد و طوفان
میتوان با اندیشه ی درست،
بادبانی ساخت
و از میان طوفانهای زندگی گذشت...