حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

ای عزیز(نامه ی سی و پنجم)...

 بانوی من! 

 در طول سالیان دراز زندگی مشترک، من به این باور ابتدایی دست  

یافته ام که این نفسِ اختلاف نظرها نیست که مشکل اساسی زنان  

و شوهران را می سازد ؛ بل « شکل » مطرح کردن این اختلاف  

نظرها ست. 

 به اعتقاد من ، از پی طهارت، زبان، برای نگه داشتن بنیان خانواده به  

گونه ای آرمانی و مطلوب، محکم ترین ابزار است، همچنان که برای  

ویران کردن آن، مخرب ترین سلاح. 

 تو خوب می دانی که من هرگز نمی گویم و نمی خواهم که زبان ،  

چیزی سوای قلب را بگوید و انسان زبان بازاری ریاکارانه ای داشته  

باشد و از واژه ها همچون وسیله ای برای فریب دادن دیگران و رنگ  

کردن فضا استفاده کند... نه... اما این واقعیتی ست که ما واژه های  

متعدد ، جمله های گوناگون ، و روش های بیانی کاملاً متفاوتی برای  

یک یک مفهوم در اختیار داریم؛ و این نکته ای ست بسیار ساده که  

خیلی قدیمی ها نیز آن را به خوبی می دانسته اند. بسیار خوب! پس  

اگر زنان و شوهران ، به راستی، میل به بقای زندگی مشترک خود  

دارند، چرا نمی آیند، به هنگام برخوردهای روزمره، خوب ترین، نرم  

ترین، مهرمندانه ترین، شیرین ترین، بی کنج و لبه ترین، صریح و ساده  

ترین واژه ها، جمله ها و روش ها را انتخاب کنند و به کار گیرند؟ 

 زبانی خالی از بُرندگی، گزندگی، سوزندگی، آزارندگی و درندگی را... 

 همه می دانند که من زبان تلخی دارم؛ زبانی که گویی برای زخم زدن 

ساخته شده است. به همین دلیل بسیار پیش آمده است که حس  

کرده ام آنچه تو را ناگهان افسرده کرده است، نه گلایه ی من، که  

کنایه ی من بوده است، و کارکرد این زبانی که دوره های سخت  

کودکی و نوجوانی، گوشه دار و تیز و برنده اش کرده است. 

 هرگز نباید تکرار شود؛ هرگز. 

 زبان پر خباثت را تنها باید برای دشمن خبیث به کار گرفت، و این بسیار  

ابلهانه است که ما گهگاه، گمان بریم که در خانه ی خود و در اتاق خود،  

زیر یک سقف، با دشمنی بدنهاد زندگی می کنیم. من اعتقاد راسخ دارم  

که در چنین حالی، زندگی نکردن ، به مراتب شرافتمندانه تر، انسانی تر،  

و جوانمردانه تر از زیستنی ست تؤام با ضربه و زخم. 

 بانوی بزرگوار من! 

 بی رحمی... بیرحمی...این تنها عاملی ست که زندگی مشترک را،  

به آسانی، به جهنم تبدیل می کند. 

 سخت ترین انتقادها اگر با شقاوت همراه نباشد، آنطور نمی کوبد که  

مرمت ناپذیر باشد. 

 زمانی که عدالت در بیان حقیقت از میان می رود، حقیقت از میان  

می رود.
 من، بارها و بارها، به ناگهان احساس کرده ام که آنچه می گویم و  

می گویی، کاملاً درست و پذیرفتنی ست؛ اما این شکل گفتن است که  

درستی اصل را به مخاطره می اندازد و ناپذیرفتنی جلوه می دهد. 

 ما باید برای پایدار نگه داشتنِ خلوص و شفافیت زندگی بی نظیرمان،  

بی رحمانه تاختن را، تا دم مرگ، از یاد ببریم. 

 ما باید در جمیع لحظه های خشم و افسردگی به خود بگوییم: بدون  

زهر ... بدون زهر... چرا که هیچ چیز همچون زهر کلام، زندگی مشترک  

را سرشار از بیزاری نمی کند... 

 بانوی من! 

 اینک ، مهرمندانه ترین و پَر گونه ترین کلامم، پیشکش به تو... 

 ... 

 

                                                                                     نادر ابراهیمی 

 

 *برای دونستن بیشتر از نادر ابراهیمی,اینجا کلیک کنین.

 *برای خوندن نامه های قبلی,کافیه عنوان "ای عزیز..." رو در وب جستجو

کنید. 

 *اول راهنمایی بودم که اولین رمان زندگیم رو خوندم!رمانی خارجی.بعد از

هشتمین رمان خارجی بود که اول بار رمانی ایرانی به دلم نشست!

از مرحوم نادری(متاسفانه هر چی فک کردم اسمش یادم نیومد که این جا

بنویسم!)

 *و این شد سرآغاز آشنایی من با رمان های ایرانی!

 *این چهل نامه ی مرحوم ابراهیمی به همسرش,هر نامه ش,خودش کتابی

جداگونه ست و قابل تدریس در دانشگاه!

نظرات 6 + ارسال نظر
بانو پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:27 ق.ظ http://zeinabbanu.blogfa.com

این سکوت را دوست دارم ...
این سکوت مجازی از پشت صفحه مانیتور را ...
این آواتار های مجازی را ...
این نقابهای خیالی و رنگین را ...
چرا که هر چقدر هم که نقاب باشند ...
ولی آن چیزی هستند که صاحبش دلش میخواهد آن گونه باشد !!!!
یک نقاب بی ریا ! یک سکوت پر از حرف !
سلام

بهاره پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:38 ق.ظ http://shere-com/bahar.blogfa.


بیا

کنار دریا بایستیم

موج هایش از تو

صدف هایش از تو

اما ...
سلام به روزم

yasi پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:11 ق.ظ http://www.yasi21.blogfa.com

نمی دانم فرهاد از چه می نالید؟!

او که تمام زندگی اش
شیرین بود.....

سیما پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:38 ب.ظ http://golhayesheypoori.blogfa.com/

میدانی،
همیشه سرودن از ناممکنات
کمی تلخ است
کمی احمقانه
کمی گریز نا پذیر،البته!
اما باز تو گوش کن،
چون همیشه صبورانه.
این روزها ؛
واژه که آغاز بنیاد میکند،
باد که در لبخند توی عکس هایت میپیچد،
من هم دلم کمی مواج میشود،
کمی کمرو...کمی هراسان
اما،
-بین خودمان که میماند؟-
آخر تو با چشمکی از لنز دوربین
خلاصه میکنی تصویرت را
بعد من میمانم و ...
تو بگو!
....
....
....
هاه !
تلخی حقیقت دستی که دور بازویت پیچیده.
و دست هایی از من
که تنها،
ستون چانه شدند این سوی شهر
برای تصور بادی که در لبخندت پیچید!




shiva پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 ب.ظ

حرف های دلم را هرگز کسی نمیفهمد ، فقط روزی مورچه ها خواهند فهمید !
روزی که در زیر خاک گلویم را به تاراج میبرند …
upam

سیمین محسن نژاد جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:03 ق.ظ http://payame1.blogfa.com

سلام دوست عزیز
نامه ی لطیف و ادبی بود
از واژه ها همچون وسیله ای برای فریب دادن دیگران و رنگ کردن فضا استفاده کند
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد