متاسفم...

 خواهش می کنم این متن رو کامل بخونین(ادامه ی مطلب رو هم!) 

حتما قبلش نقد فیلم رو اینجا بخونین:

 دختر:بابا؟ 

خوبی؟ 

 پدر:اولین باری که رفتی استخر یادت می یاد؟ 

 دختر:چی؟ 

 پدر:احتمالا یادت نمی یاد.اون موقع دو سالت بود.پیتر(برادر دختره)  

اولین بار که رفت تو آب از ترس داشت می مرد.هی جیغ می زد و  

گریه می کرد.توی حموم مشکلی نداشت,اما توی استخر... .اما تو نه. 

تو نمی ترسیدی. 

 دختر:یادمه. 

 پدر:تو فوق العاده بودی.با من اومدی توی آب و همون موقع شروع  

کردی به خندیدن.و آب بازی می کردی و توی آب شلپ شلوپ  

می کردی.یه اعتماد به نفس خاصی داشتی.فقط شنا کردن نبود.تو ... . 

به همه چیز اعتماد داشتی,به مردم,دنیا.تو این طوری بودی.بدون ترس. 

خدا می دونه عاشقت بودم.خیلی افتخار می کردم.بهش غبطه  

می خوردم.از این می ترسیدم که وقتی بزرگ بشی اونا رو از دست  

بدی.اون اعتماد به نفس.اون ایمانت.اما از دست ندادی.و بعدش من  

تو رو سرشکسته کردم.وظیفه ی من بود تا مطمئن بشم از دستش  

نمی دی(ادای جملات در حال بغض).که امن نگهت دارم.پس من  

چی ام اگه نتونم ازت مراقبت کنم؟این که ببینم اون اعتماد به نفست  

رو از دست دادی.ببینم که خودت رو سرزنش می کنی.ببینم این ایده  

به سرت بزنه که بخوای به خودت صدمه بزنی(ادای جملات در حال  

بغض).یا این که واسه یه لحظه هم که شده بخوای فکر کنی به این  

خوشگلی نباشی(گریه ی شدید,همراه با مکث) ... .نمی دونم  

می تونی منو ببخشی یا نه,آنی.واقعا نمی دونم می بخشی منو یا  

نه.اما متاسفم.خیلی خیلی متاسفم. 

 دختر:بابا(در آغوش گرفتن هم و گریه). 

 پدر:خیلی دوستت دارم. 

                                                                     دیالوگی از فیلم "TRUST" 

 *برای خوندن نقد فیلم اینجا کلیک کنین.

 *دیشب برای بار دوم این فیلم رو نگاه کردم.

 *تا حالا پیش نیومده توی این وب خواهش کنم برای تماشای  

فیلمی و یا خوندن کتابی!پیشنهاد دادم(با آب و تاب!) ولی خواهش 

,نه!این بار خواهش می کنم حتما این فیلمو ببینین.

*دیوونه بازی دختره(آنی) شدم.باید فیلمو ببینین تا متوجه  

منظورم بشین!اگه من بودم لااقل اون سال واسه نامزدی اسکار  

اسمش رو قرار می دادم!حیف که نبودم!بازی دختر توی فیلم طوری  

هست که تو در عین حال که سرکش بودنش رو بعضی جاها  

می بینی غیرممکنه که به پاک و معصوم بودنش شک کنی!از این  

طبیعی تر نمی شد بازی کنه!

 *تو فیلم 5 سکانس هست که من دیوونه شم!یکیش همون دیالوگی  

هست که واسه آپ امشب گذاشتم.دیالوگی که گذاشتم مربوط بود  

به سکانس آخر فیلم.جایی که دختر صبح که از خواب بیدار می شه 

(بعد از خودکشی ناموفق روز قبلش!) وقتی می خواد چای درس کنه  

از پنجره می بینه که پدرش تو حیاط روی صندلی خوابیده.پدر بعد ار  

قضیه ی دیروز تازه فهمید  که تمام این مدت به جای این که حواسش  

به بچه ش باشه که با این همه ضربه ی روحی داره از دس می ره مدام  

به فکر انتقام از اون فرد و ... بوده و بعد,این دیالوگ(آپ امشب) رد و بدل  

می شه.دیالوگ دیگه زمانیه که حین بازی والیبال پدر به یه نفر شک  

می کنه و بعد که می فهمه اشتباه کرده دیالوگ های واقعا زیبایی بین  

خودش و دختر رد و بدل می شه.از دیالوگ توی اتاق دختر و دیالوگ های  

همراه با گریه ی دختر و اون پرت کردن گوشی هم خیلی خوشم اومد. 

همین طور سکانس خودکشی و سکانسی که دختر آخرای فیلم تازه  

بعد از مدت ها باور می کنه که اون مرد دوستش نداشته و واقعا  

خانواده و پلیس درست گفتن که این تجاوز بوده(استدلال های دختر  

بعد از باور قضیه اوج مهارت کارگردان برای مخاطبه که از ته دل باور  

کنه که این دختر فقط و فقط 14 سالشه!)!بعد از اون دیالوگ های  

بکری بین دختر و روان شناس رد و بدل می شه.