حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

یاد ِ عشق ِ تو...

و با یاد ِ عشق ِ تو 

چنان دولتی به من دست می دهد 

که شأن ِ سلطانی به چشمم 

خوار می آید 

و از سودای مقام ِ خود با پادشاهان، 

عار دارم. 

 

                                                                                  ویلیام شکسپیر 

 

 *برای دونستن بیشتر از شکسپیر,اینجا کلیک کنین. 

 *چه عشق عظیمی!

 *اشعار شکسپیر برای من خاص هستن و زیبا.  

 *رومئو و ژولیت!

 *بعد از فیلم شکسپیر عاشق,واقعا عاشق شکسپیر شدم!این فیلمو 

حتما ببینین.

نظرات 7 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:51 ب.ظ http://yourlove.persianblog.ir

سلام مطلب خیلی قشنگی بود
منم به روززززززم

parastoo سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:39 ب.ظ http://tbsm90.blogfa.com

جاده ی موفقیت سر راست نیست

پیچی وجود دارد به نام شکست

دور برگردانی به نام سردر گمی

سرعت گیر هایی بنام دوستان

چراغ قرمز هایی بنام دشمنان

چراغ احتیاط هایی بنام خانواده

تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل

اما اگر یدکی بنام عزم داشته باشید

موتوری به نام استقامت

و راننده ای بنام خدا

به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد . .


راحیل سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:29 ب.ظ http://avayeyekdel.blogfa.com


زندگی هیچ نمی گوید...

نشانت می دهد...

مژگان سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:55 ب.ظ http://Mahivamah.mihanblog.com

خیلی خوب بود

محسن نژاد چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:42 ق.ظ http://payame1.blogfa.com/

سلام

بزرگا !

مگر می توان شیرینی عشق تو را چشید و از تو روی گردان شد ؟

مگر می توان لذت همجواری با تو را درک کرد و میل جای دیگر داشت ؟
زیبا نوشتید

پرستو چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:24 ق.ظ http://tbsm90.blogfa.com

زمستان سردی بود.کلاغ غذایی برای سیر کردن بچه هایش نداشت.
پس ذره ذره گوشت تنش را کند و به آنها خوراند تا زمستان تمام شد.
کلاغ مرد ولی بچه هایش نجات یافتند و گفتند: خوب شد که مُرد. خسته شدیم از این غذای تکراری.....
این است حقیقت روزگار

سیما چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:08 ب.ظ http://golhayesheypoori.blogfa.com/

من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی ‌آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می آید ...
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم ...
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود

برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

تو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذر
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد ...



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد