حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

می گذرد...

اینچنین نیست. 

شبی دراز می گذرد، 

تک لحظه ای، 

و همه چیز دیگر گون می شود. 

 

                                                                                           پابلو نرودا 

 

 *برای دونستن بیشتر از پابلو,اینجا کلیک کنین.  

 *این اشعار عاشقانه ی پابلو,همیشه منو دیوونه می کنه!

 *تاثیر پابلو در شعر امریکای لاتین و حتی دنیا,انکار نشدنیه! 

 *و همین طور تاثیرش در مبارزات,ضد دیکتاتور کشورش! 

 *ولادت با سعادت نبی اکرم(ص) گرامی باد.

نظرات 7 + ارسال نظر
سیما سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ق.ظ http://golhayesheypoori.blogfa.com/

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود، پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت تا روزهای بیش‌تری از خدا بگیرد.
داد زد و بد و بیراه گفت! (فرشته سکوت کرد)
آسمان و زمین را به هم ریخت! (فرشته سکوت کرد)
جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت! (فرشته سکوت کرد)
به پرو پای فرشته پیچید! (فرشته سکوت کرد)
کفر گفت و سجاده دور انداخت! (باز هم فرشته سکوت کرد)
دلش گرفت و گریست به سجاده افتاد ! ( این بار فرشته سکوتش را شکست و گفت:)
بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی! تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن!
لابلای هق هقش گفت: اما با یک روز… با یک روز چه کاری می‌توان کرد…؟
فرشته گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را درنیابد، هزار سال هم به کارش نمی‌آید و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن!
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید. اما می‌ترسید حرکت کند! می‌ترسید راه برود! نکند قطره‌ای از زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد، بعد با خود گفت: وقتی فردایی ندارم، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم.
آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید، زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد و می‌تواند…
او در آن روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی ‌را به دست نیاورد، اما… اما در همان یک روز روی چمن‌ها خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن‌هایی که نمی‌شناختنش سلام کرد و برای آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.
او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد!
او همان یک روز زندگی کرد، اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود . . .

ماه بانو سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ق.ظ http://mahbanno.blogfa.com

دلتنگی
دلتنگی
دلتنگی
این بی قراری مزمن دامن گیر
این مرگنمای بی پایان نفس گیر
دایه ی مهربان تر از مادر شده
آغوش گشوده بلعیده مرا
درست از ساعتی که رفتی
نخواهمش کی را باید ببینم؟!

مژگان سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:18 ب.ظ http://Mahivamah.mihanblog.com

حرف نداره نرودا

مبارک

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:42 ب.ظ

زیبا بود دوست من.

نگاه سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:43 ب.ظ http://havalienegah.persianblog.ir/

زیبا بود دوست من.

فرزاد سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ http://ma2ta11.blogsky.com/

چه سخت است ، تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی
وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست ، تا رهگذری ، بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند . . .

درسا چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ق.ظ http://www.dorsa70.blogfa.com

مشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد