حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

خاطرات مدفون شده...

 هیچ کس نیست که از شادی یا درد مرده باشد.اما خاطراتی در روح 

من مدفون شده که اشک به چشمانم می نشاند و هر شادی و رنجی 

آنرا عمق بیشتری می بخشد. 

 

                                                                                     انوره دوبالزاک 

                                                                                         زنبق دره 

 

 *برای دونستن بیشتر از انوره,اینجا کلیک کنین. 

 *باز هم اول راهنمایی و این بار انوره دوبالزاک و زنبق دره! 

 *هنوز که هنوزه یکی از عاشقانه ترین رمان های جهان می دونم زنبق 

دره رو! 

 *من اصلا عادت ندارم الکی توصیه کنم!حتما بخونین این کتاب رو! 

 *دقیقا وسط امتحانات ثلث(اون موقع هنوز ترم نیومده بود!) این کتاب رو 

توی 3 روز تموم کردم!دوستم خیلی بهم حرف زد.منم گفتم این کتاب  

پیشت باشه,فقط مرد باش و اگه وسوسه شدی و تا آخر تو همین 

روزای امتحانات خوندیش,بیا و اعتراف کن!چند روز بعد اعتراف کرد! 

 *چند صفحه ی اول کتاب و توصیف جزء به جزء که داره تو رو مردد می  

کنه واسه ادامه!ولی کم کم بلایی به سرت می یاره که خواب و خوراک 

رو بی خیال می شی! 

 *چرا من وقتی چیزی رو خیلی دوس دارم انقد توی توصیفش جوگیر 

می شم؟! 

 *نمی دونم چرا یاد مطلبی از صادق هدایت افتادم؟:"زخم هایی 

هست که مثل خوره..." 

 *خود مطلب ۲ خط,توضیحاتش ...!

 *در مورد مطلب "پایان؟!!!..." حتما نظر بذارین.

نظرات 7 + ارسال نظر
مازرونی پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:18 ق.ظ http://mazendroni.blogfa.com

وصل تو کجا و من مهجور کجا
دردانه کجا، حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا

ققنوس پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ق.ظ http://sayesar.blogfa.com

آره انسانیت همون انسانیته و آدم همون آدمه! نوع احساس آدما فرق کرده!
سیب همون سیبه!فقط یه خورده پلاسیده شده و طعمش تلخ.
در حال حاظر تنهایی زمانی رخ میده که دورو برت شلوغه ولی آدمارو حرارتشونو حس نمیکنی...!قدیما زمانی تنهایی رخ میداد که تو یه مکان یه نفر تک بود،بهش میگفتن تنها!ولی الان دورو برت شلوغم که باشه آه میکشی و میگی من چقدر تنهام

مژگان پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.Mahivamah.mihanblog.com

چه خوب توصیف کرده روحش و
من کاملا درکش کردم
خیلی به دلم نشست

هووووووووووووم

احمد پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ب.ظ http://a6m4d.persianblog.ir

سلام نظر ت رو خوندم عزیز ممنون بهم سر زد ی شرمنده خیلی وقته آپ نکردم وبللگمو

سیما پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ب.ظ http://golhayesheypoori.blogfa.com/

حکایت عشق
عجب حکایتی است حکایت عشق . هر چه بیشتر خوانیش نا خوانده تر ماند .
باتو می سراید باتو می خواند باتو می نوازد.
همنشین تنهایی هاست.آن دم که تمنایش کنی...عشق را گویم.
.گلایه از جدایی ها کند و آن لحظه که به دنبالش روی.
..دل را گویم...خاطرات گذشته ات پیشکش کند
.جلوه شبهای به یاد ماندنی را با رقص ماه در می امیزد...آنگاه که آوایش بشنوی...
آوای شب را گویم. آری عجب حکایتی است حکایت عشق.
خواندمش و خواهمش خواند .
(آگاه باش که عشق همان گونه که تو را تاج بر سر می نهد به صلیب نیز میکشد)

Mahsa پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ http://born-with-me.blogfa.com/

هـــــــی...

منصور جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ق.ظ http://www.mansourgholizadeh89.blogfa.com

سلام


با داستان آرزوهای ناتمام به روزم و منتظر شما هستم ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد