جلال عزیزم،قربانت گردم.رفتم و از سخت جانی های خود سخت
شرمنده ام.بی تو یک دم زیستن شرط وفاداری نبود.وقتی از تو جدا شدم
همانطور که پیش بینی می کردم،مثل جفت مرغان مهاجر چندان اندوهی
فرا گرفتم که از گریه نتوانستم خودداری کنم.در طیّـاره با وجود متلک های
این و آن که آمریکا رفتن گریه ندارد و غیره،باز تا مدتی،یعنی تا وقتی از
مرز ایران دور شدیم،گریه می کردم و هرچه می کوشیدم خود را آرام بکنم
نمی توانستم.اکنون که این کاغذ را می نویسم کمی آرام شده ام و رضا
به داده داده ام. باری، خود کرده را تدبیر نیست.
فقط جلال عزیز،اگر تو بودی،دیگر هیچ غصه ای نداشتم و باور کن که با
وجود تمام این تشریفات انگار یک خاری در گلویم نشسته است.زن
مهماندار که اشک های مرا دید پرسید از معشوقت جدا شده ای؟بقیه را
از رم برایت خواهم نوشت و اگر زنده ماندیم و به لندن رسیدیم کاغذ را از
لندن برایت پست خواهم کرد.
اکنون الوداع.
سیمین دانشور
*برای دونستن بیشتر از خانم دانشور,اینجا کلیک کنین.
*نامه ی بالا متن نوشته ای بود از سیمین دانشور به همسرش جلال
آل احمد.
*تا به الان 3 تا از این نامه ها رو تونستم گیر بیارم!
*اگه نامه های این چنینی(سیمین به جلال,جبران به ماری,نادر
ابراهیمی به همسرش) رو دارین,بگین تا به نام خودتون تو وب بذارم.
*سووشون رو حتما بخونین.
*نوشته های سیمین دانشور,گیرایی خاصی داره.
خیلی حرف داره این نامه هایی که میذارین واقعا قشنگن
سیمیندانشور که عالی مینویسه...
سووشون و هم خوندم
بازم ممنون
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود ، دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است ، دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند
این نامه هاالحق ترجمان عشقند وروایت حکیمانه آن تا عظمت عشق را به جلالت کلام پاس دارند علی الخصوص آنگاه بایداز پرده برون آید.