عزیز من!
گاهی که از روند روزگار،زیر لب،شکایت می کنی،و اظهار تعجب از این که
زندگی با من و تو نیز،گهگاه،سر مدارا نداشته است،این گونه به نظر می رسد
که تو هنوز هم،زندگی را چیزی مستقل از زندگان می بینی،که به راه خود می
رود و آنچه خود می خواهد انجام می دهد؛و این،البته خوب می دانی که درست
نیست. ما بر سر این مسأله،سالهاست که به وحدت نظر رسیده ایم و اراده به
تردید نیز نکرده ایم:
زندگی،در بسیاری از لحظه ها،عاری از هر نوع معنا و مفهومی ست.این،ما
هستیم که با مجموعه ی عملکردهایمان به زندگی معنا و مفهوم می
بخشیم.زندگی،به خودی خود،نه بد است نه خوب،نه تلخ است نه شیرین،نه
ظالمانه و نه سرشار از عدالت...
انسان،فقط یک موجود زنده نیست؛بلکه خود،هم زنده است و هم
زندگی ست.
می دانم...راست می گویی... این سخنان را بارها و در هر جا که توانسته ام
گفته ام؛و نیز گفته ام که این حوادث نیستند که انسان را امیدوار یا ناامید می
کنند؛این طرز نگاه کردن ما به حوادث است و زاویه ی دید ما،که مایه ی
اصلی یأس و امید را می سازد.
انسان هنوز یاد نگرفته آنگونه به حوادث نگاه کند که تلخ ترین و دردناک ترین
آنها راهشیارکننده،نیرودهنده،تجربه بخش،برانگیزنده و آینده ساز ببیند.
استخراج قدرت از درون ضعف،استخراج ایمان از قلب بی ایمانی،بیرون کشیدن
آرامش از اعماق آشفتگی ها،و تراشیدن و سخت تراشیدن سنگ حجیم و بی
قواره ی سرخوردگی ها،آنگونه که از درون آن،پیکره ی صیقل و سنگی و استوار
دلبستگی به آینده بیرون کشیده شود - این،وظیفه ی انسان عصر ماست،و این
وظیفه ی من و توست به عنوان آدمهایی که ناگزیر،عصر خویش را پذیرفته
ایم و با آن درگیر شده ایم.
بانوی من!
باور کن که این نگاهی بسیار فلسفی،پیچیده و عمیق به زندگی و ارزش
های آن نیست،این فقط ساده نگاه کردن است؛ساده و صادقانه و سازنده
نگاه کردن.
ما روزگار خویشتنیم،زمان و زمانه ی خویشتنیم،و جایگاه خویشتن.
ما نفس زندگی هستیم،و ماده ی زندگی،و روح زندگی...
آیا زندگی را چگونه می خواهی؟
ما را آنگونه بخواه،و ما را آنگونه که می خواهی بساز!
از هم امروز
از همین حالا...
نادر ابراهیمی
*برای دونستن بیشتر از نادر ابراهیمی,اینجا کلیک کنین.
*برای خوندن نامه های قبلی,کافیه عنوان "ای عزیز..." رو در وب جستجو
کنید.
*اول راهنمایی بودم که اولین رمان زندگیم رو خوندم!رمانی خارجی.بعد از
هشتمین رمان خارجی بود که اول بار رمانی ایرانی به دلم نشست!
از مرحوم نادری(متاسفانه هر چی فک کردم اسمش یادم نیومد که این جا
بنویسم!)
و این شد سرآغاز آشنایی من با رمان های ایرانی!
*این چهل نامه ی مرحوم ابراهیمی به همسرش,هر نامه ش,خودش کتابی
جداگونه ست و قابل تدریس در دانشگاه!
این،ما
هستیم که با مجموعه ی عملکردهایمان به زندگی معنا و مفهوم می
بخشیم.زندگی،به خودی خود،نه بد است نه خوب،نه تلخ است نه شیرین،نه
ظالمانه و نه سرشار از عدالت...
روانش شاد وروحش غریق رحمت دوست .جزای خیر هم شمارا بهره همیشگی باد .
دیشب کَه باران آمد...
میخواستم سراغت را بگیرم!
اما...
خوب میدانستم
این بار هم کَه پیدایت کَنم...
باز زیر چتر دیگرانی !
ممنون از حضورت
اووووووووووهوووووووووووووووم
متن جالبیه آدمو به فکر میندازه.ممنون
آهنگ وبتم قشنگه .قبلیه هم خوب بود
سلام.
اگر ممکنه عنوان لینک منو از اسرار یک ناشناس به فاطمه طهرانی تغییر بدید.
چون اسم وب من عوض شده.
سپاسگزارم.
سلام دوست عزیز وبمون هکــ شده به همین دلیل آدرسش تغییر کرده مشتاقانه منتظر حضورت هستم
قالبتون هم خیلی مرتب شده