حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

ای عزیز(نامه ی هجدهم)...

 بانوی ارجمند من! 

 دیروز،شنیدم که در تأیید سخن دوستی که از بد روزگار می نالید، 

ناخواسته و به همدردی می گفتی:« بله...درست است. زندگی، 

واقعاً،خسته کننده،کسالت آور،و یکنواخت شده است»... 

 اما این درست نیست عزیز من،اصلاً درست نیست. 

 مستقل از انسان و آنچه که انسان می کند،در جستجوی چیزی  

در ذات زندگی نباید بود. 

 از مزاح مکرر « زندگی موریانه ها و زنبوران عسل » بگذر!آنها شاید  

موجودات بسیار مهمی هستند که مسائل بسیار مهمی را اثبات  

می کنند؛اما کمترین نقشی در ساختمان معنوی حیات ندارند. 

 به جستجوی بیهوده ی چیزی نباش،که اگر تو نباشی و دیگران  

نیز نباشند،آن چیز،همچنان باشد،و خوب و دلخواه و سرشار از  

نشاط نا مکرر باشد. 

 نه...تنها به اعتبار موجود زنده و پویای توست که چیزی بد است  

یا چیزی خوب؛چیزی کهنه است و چیزی نو،چیزی زیباست و  

چیزی نازیبا؛و تنها بر اساس اراده،عمل،و اندیشه ی تو آنچه بد  

است به خوب تبدیل خواهد شد،آنچه نازیباست به زیبا،و آنچه  

مکرر است به نامکرر... 

 هرگز گمان مبر که زندگی،بدون انسان،یا بدون موجودی زنده  

که قدرت تفکر و انتخاب داشته باشد،باز هم زندگی ست. 

 عزیزمن! 

 هرگز از زندگی،آنگونه که انگار گلدانی ست بالای تاقچه یا  

درختی در باغچه،جدا از تو و نیروی تغییر دهنده ی تو،گله مکن! 

 هرگز از زندگی آنگونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو،بدون  

کار تو،بدون نگاه انسانی تو،بدون توان درگیری و مقاومت تو،بدون  

مبارزه ی تو،پافشاری تو،سرسختی تو،محبت تو،ایمان تو،نفرت تو، 

خشم تو،فریاد تو،و انفجار تو،باز هم زندگی ست و می تواند زندگی  

باشد. 

 زندگی،مرده ریگ انسان نیست تا پس از انسان یا در غیابش، 

موجودیتی عینی و مادی داشته باشد.زندگی،کارمایه ی انسان  

است،و محصول انسان،و دسترنج انسان،و رویای انسان،و  

مجموعه ی آرزوها و آرمان های انسان - که بدون انسان هیچ  

است و کم از هیچ. 

 زندگی حتی ممکن است خواب طولانی و رنگین یک انسان باشد  

- بسیار دور از واقعیت بیداری؛اما به هر حال چیزی ست متعلق به 

انسان،برخاسته از انسان،و سرچشمه گرفته از قدرت های مثبت  

و منفی انسان. 

 به یادم می آید که در جایی خوانده ام یا نوشته ام:« خدای من، 

زمین بی انسان را دوست نمی دارد و هرگز نیز دوست نداشته  

است».ساختن زمین آنگونه که انسان،روی آن،نفسی به آسودگی  

و سلامت بکشد،و بتواند جزء و کل آن را عاشقانه اما نه طمع  

ورزانه بخواهد و نگه دارد،تنها رسالت انسان است؛و رسالت تو  

و من،اگر از داشتن عنوان پرمسؤولیت و خطیر « انسان » هراسی  

به دل هایمان نمی افتد... 

 بانوی من! 

 ما نکاشته هایمان را هرگز درو نمی کنیم. 

 پس به آن دوست بگو:خستگی کاشته ای که خستگی برداشته  

ای.اینک به مدد نیرویی که در توست و چه بخواهی و چه نخواهی  

زمانی از دست خواهد رفت،چیزی نو و پرنشاط بساز... 

 چیزی که اگر تو را به کار نیاید،دست کم،بچه هایت را به کار خواهد آمد... 

 

                                                                                     نادر ابراهیمی 

 

 *برای دونستن بیشتر از نادر ابراهیمی,اینجا کلیک کنین.

 *اول راهنمایی بودم که اولین رمان زندگیم رو خوندم!رمانی خارجی.بعد از

هشتمین رمان خارجی بود که اول بار رمانی ایرانی به دلم نشست!

از مرحوم نادری(متاسفانه هر چی فک کردم اسمش یادم نیومد که این جا

بنویسم!)

 *و این شد سرآغاز آشنایی من با رمان های ایرانی!

 *این چهل نامه ی مرحوم ابراهیمی به همسرش,هر نامه ش,خودش کتابی

جداگونه ست و قابل تدریس در دانشگاه!  

 *پروفایل فعال شد!کافی ست بر روی نام حس سبز در زیر هر  

مطلب,کلیک کنین.پروفایل به مرور کامل تر می شه! 

 *در مورد مطلب "دل من سیری نداره!..." حتما نظر بذارین.

نظرات 2 + ارسال نظر
زیبا سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ق.ظ http://http://zeba90.blogfa.com/

سلام رفیق ممنونم که اومدی بم خبر دادی
عالی بود مث همیشه

ققنوس سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ق.ظ http://sayesar.blogfa.com

سلام من از سیستم دوستامم نیگا کردم ولی چیزی ندیدم میخواستم ببینم بچهای نت هم میبینن یا نه منظور بدی که نداشتم
چرا ترش میکنی آخه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد