اینک در هر لذتی،دردی
و در هر جرعه شرابی،شرنگی را سر میکشم
هرگز ندانستم که تنهایی تا چسان تلخ است
تنها ماندن،
بی حضور تو!
هرمان هسه
*برای دونستن بیشتر از هرمان,اینجا کلیک کنین.
*مدت ها بود که هسه رو به عنوان یه آدم فلسفی می شناختم و بعد فهمیدم نویسنده ی ادبی هم هست!و حالا شاعر!
*نوشته های ادبی هرمان,اسما داستانن,ولی بیشتر ذهنیات فلسفی خودشه تا داستان!
طبق معمول ترکوندی.
دمت گرم
بهـــله حق با شماســـت ...
سلام ممنون
به این شعرم چه امتیازی میدی نظرت درموردش چیه؟ کنجکاو شدم بدونم
راستی از باغچه گلات چه خبر؟
من تعجب میکنم چطور روز روشن
دو ئیدروژن با یک اکسیژن؛ ترکیب میشوند
وآب از آب تکان نمیخورد!!!...
حسین پناهی
گریز و درد
رفتم ، مرا ببخش و نگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
**
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
بر اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
**
رفتم ، مگو مگو که چرا رفت ، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یک باره راز ما
**
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابه لای دامن شب رنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
**
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
**
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
**
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم