حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

ای عزیز(نامه ی پانزدهم)...

 بانوی من! 

 دیروز عصر که دیدم رنجیده و بر افروخته درباره ی ارزشهای انقلاب 

با دوستی سخن می گویی؛اما رنجیدگی و بر افروختگی را به بیان 

خود منتقل نمی کنی،شلاقی و درد آور،زهر آلود و زخم زننده سخن 

نمی گویی،و نمی کوشی که به دلیل به خشم آمدنت،او را به خشم 

بیاوری،احساس کردم که چه تفاوت عظیمی میان شیوه های ما - تو 

و من - در ارسال پیام های شفاهی و طرح مسائل سیاسی و 

اجتماعی در مباحثات روزمره وجود دارد. 

 در روزگار ما که بسیاری از مردان صاحب سواد و اکثر زنان به هنگام 

بحث،گرفتار عدم تعادل می شوند،فریاد می کشند،دشنام می دهند، 

متل می گویند،تهمت می زنند،دروغ می بافند،شایعه می سازند،و  

جملگی ارزشهای اخلاقی و انسانی،و حتی علل یک گفت و گوی 

سیاسی و اجتماعی را زیر پاهای هیجان زدگی غیر عادلانه ی خود 

له می کنند،و هدفی برایشان نمی ماند جز مغلوب کردن و خرد کردن 

بی رحمانه و لحظه ای حریف،چقدر خوب بود اگر زنانی با خلق و خوی 

اجتماعی آرام، وارد میدان سیاست می شدند و به خاطر مسائلی که 

در آرامش و وقار مدافع آنها هستند،رسماً و جداً به مبارزه می پرداختند. 

چقدر خوب بود. 

 در زمانه ی ما - و شاید هر زمانه ای پس از این - چه زیبا و پرشکوه 

است که زنان و دختران ما،معقول و منطقی،نه هیجان زده،نا منصف و  

شایعه سازانه،در متن سیاست باشند:معتقدانه،نه مقلدانه؛واقعی،نه 

نمایشی؛صمیمانه،نه متظاهرانه؛و به خاطر آینده ی همه ی بچه ها،نه  

به خاطر خود نمایی و به علت خودخواهی. 

 باور کن بانوی من! 

 ما تا زمانی که یک نهضت سیاسی جدی و عظیم زنان با ایمان  

نداشته باشیم،نهضتی شریف و مؤ منانه - محصول انتخاب و تفکر آزاد 

- گمان نمی برم که بتوانیم به درستی معتقداتمان و آرمان هایمان را 

به درستی و به تمامی،حتی بشناسیم... 

 وقتی تو از مسائل سیاسی حرف می زنی،آنقدر متین و صبورانه، 

دیده ام که بد دهان ترین مخالفان نیز شرمنده می شوند. 

 به یادم هست که چندی پیش،سه شنبه ای بود که تو از این نبرد  

بزرگ تاریخی و مردان دلاوری که می جنگند دفاع می کردی - آنقدر  

باوقار و خالصانه - که مخاطب تو،ناگهان خلع سلاح شد،و وامانده  

گفت: من منکر شهامت،شجاعت و خلوص این بچه ها که نیستم... 

من فقط می گویم... 

 بانوی من! 

 زمانی زیباتر و مناسب تر از این،برای ورود به میدان سیاست وجود  

ندارد.آستین هایت را بالا بزن و با همان قدرت بیانی که شاگردان  

کلاسهایت را به سکوت و احترام می کشانی،از جانب بخشی از  

زنان دردمند جامعه ی خود سخن بگو! 

 البته از نظر من،این ابداً مهم نیست که در کدام جبهه حضور داشته  

باشی؛مهم حضور است و بس.و گمان هم نمی برم آن کس که خوب  

می جنگد بتواند در جبهه ی بد،خوب بجنگد.قاعدتاً باید حقی وجود  

داشته باشد تا تو بتوانی به خاطر آن،تا پای جان،با قدرت و ایمان بجنگی 

... 

 بانو! 

 آیا وصیت نامه آلنی برای مارال را که در کتاب چهارم آمده خوانده ای؟ 

من اما اگر نتوانستم آلنی اوجایِ دلاور باشم آرزومند آنم که تو همچون  

مارال در قلب یک جهاد سیاسی بزرگ،حضوری مؤ ثر داشته باشی. 

این حضور،در سرنوشت فرزندان ما و فرزندانِ فرزندان ما اثری عمیق  

و تعیین کننده خواهد داشت... 

 عصر ما عصری ست که عاشق ترین مردم،عاشقانه ترین آوازهایشان  

را در سنگر سیاست می خوانند... 

 عصر ما عصر زیبایی ست که بچه های هنوز راه نیفتاده ی زبان باز  

نکرده،بر دوش و از دوش پدرانشان به جهان خروشان سیاست نگاه  

می کنند،و از همانجاست که ناگزیر باید راه آینده شان را ببینند و  

انتخاب کنند... 

 در چنین عصری که کودکان و عاشقان،خواه ناخواه،در میدان سیاست 

اند،اگر زنان با ایمان و متقی دست بالا نکنند،چه بسا که کودکان و  

عاشقان به تسلیمی سوک انجام،سُرانده شوند... 

 در این باره بیندیش! 

 

                                                                                     نادر ابراهیمی 

 

 *برای دونستن بیشتر از نادر ابراهیمی,اینجا کلیک کنین.

 *برای خوندن نامه های قبلی,کافیه عنوان "ای عزیز..." رو در وب جستجو

کنید. 

 *اول راهنمایی بودم که اولین رمان زندگیم رو خوندم!رمانی خارجی.بعد از

هشتمین رمان خارجی بود که اول بار رمانی ایرانی به دلم نشست!

از مرحوم نادری(متاسفانه هر چی فک کردم اسمش یادم نیومد که این جا

بنویسم!)

 *و این شد سرآغاز آشنایی من با رمان های ایرانی!

 *این چهل نامه ی مرحوم ابراهیمی به همسرش,هر نامه ش,خودش کتابی

جداگونه ست و قابل تدریس در دانشگاه!  

 *در مورد مطلب "حسی که یک ساله شد!..." حتما نظر بذارید. 

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:06 ق.ظ http://kaghazekhatkhati.blogsky.com/

کاش روزی باورهای بانوان سرزمینمان را هم باور کنیم.

خانومی چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:12 ق.ظ http://naghshedel.blogsky.com/

با احترام لینکتون کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد