برخیز قلب من,
برخیز و با سپیده دمان در حرکت باش,
که شب گذشته
و ترس از آن,
با رویاهای تاریکش نابود گشته است.
جبران خلیل جبران
*برای دونستن بیشتر از جبران,اینجا کلیک کنید.
*یکی از بهترین عاشقانه نویس های جهان رو جبران می دونم!
*جبران معشوقه ای به نام ماریا(یا ماری,اگه اشتباه نکنم!) داشت,
که بعدها,بعد از مرگ جبران,تمام نامه هاش به ماری,توسط پائولو
کوئلیو,با سختی و زحمت فراوان,جمع آوری می شه و حاصلش
می شه کتابی به شدت خواندنی با نام عاشقانه های یک پیامبر
(بعضی هاش رو تو وب گذاشتم).
*دین جبران مسیحی هست.
*یاد استاد محمد نوری گرامی(با کمی تاخیر!).
*در مورد مطلب "حسی که یک ساله شد!..." حتما نظر بذارید.
مثه اینکه قالب عوض کردن به شما نیومده :)
ایشاا... که به زودی قالب دلخواهتون یافت میشه =)
سلام خوشحالم که قالبت درست شد.
دستمریزاد
این لحظه ها پایان دلتنگی
این روز ها محکوم بی صبری ست
من پا به پای گریه بیدارم
دنیام عجیب این روز ها ابری ست
حسم شبیه خواب و بیداری ست
بین ندیدن ها و دیدن ها
حسی شبیه ترس یه گنجشک
از شاخه هنگام پریدن ها
بی ترس این دلشوره ها هر شب
فانوس دنیای تو روشن بود
این شهر روزی شهر رویاهام
این خونه روزی خونه ی من بود
ای لحظه ی آرامش و تصمیم
حس می کنم بسیار نزدیکی
من با تو می مونم تموم عمر
من بر نمی گردم به تاریکی
عبد الجبار کاکایی
دلت تنگ یک نفر که باشد !
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ؛
و لحظه ای فراموشش کنی ،
فایده ندارد ....
تو دلت تنگ است ،
... ... دلت برای همان یک نفر تنگ است !
تا نیاید ...
تا نباشد ....
هیچ چیز درست نمی شود
پاک، ساده و بی آلایش مثل همیشه
انقدر دوست داشتم محمد نوری بابابزرگم بود
نخندینا.جدی گفتم
خب من از این بابابزگ ها ندارم.
بعد از یه طرف دیگه همسن بابابزرگم بود.
یه کتاب تست دیفرانسیل داشتم نمیدونم گاج بود یا نوبل,یه عکسی از یه پیرمرد که گویا دانشمند بود روی جلدش حک شده بود که اونم خیلی دوست داشتم بابابزرگم باشه