حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

برخیز قلب من...

برخیز قلب من, 

برخیز و با سپیده دمان در حرکت باش, 

که شب گذشته 

و ترس از آن, 

با رویاهای تاریکش نابود گشته است. 

 

                                                                              جبران خلیل جبران 

 

 *برای دونستن بیشتر از جبران,اینجا کلیک کنید. 

 *یکی از بهترین عاشقانه نویس های جهان رو جبران می دونم! 

 *جبران معشوقه ای به نام ماریا(یا ماری,اگه اشتباه نکنم!) داشت, 

که بعدها,بعد از مرگ جبران,تمام نامه هاش به ماری,توسط پائولو 

کوئلیو,با سختی و زحمت فراوان,جمع آوری می شه و حاصلش 

می شه کتابی به شدت خواندنی با نام عاشقانه های یک پیامبر 

(بعضی هاش رو تو وب گذاشتم).  

 *دین جبران مسیحی هست. 

 *یاد استاد محمد نوری گرامی(با کمی تاخیر!).  

 *در مورد مطلب "حسی که یک ساله شد!..." حتما نظر بذارید.

نظرات 7 + ارسال نظر
سی ما سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:38 ق.ظ

مثه اینکه قالب عوض کردن به شما نیومده :)
ایشاا... که به زودی قالب دلخواهتون یافت میشه =)

ققنوس سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 ق.ظ http://sayesar.blogfa.com

سلام خوشحالم که قالبت درست شد.
دستمریزاد

اعظم سبحانی سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ق.ظ http://1341abcd.blogfa.com

این لحظه ها پایان دلتنگی

این روز ها محکوم بی صبری ست

من پا به پای گریه بیدارم

دنیام عجیب این روز ها ابری ست



حسم شبیه خواب و بیداری ست

بین ندیدن ها و دیدن ها

حسی شبیه ترس یه گنجشک

از شاخه هنگام پریدن ها


بی ترس این دلشوره ها هر شب

فانوس دنیای تو روشن بود

این شهر روزی شهر رویاهام

این خونه روزی خونه ی من بود


ای لحظه ی آرامش و تصمیم

حس می کنم بسیار نزدیکی

من با تو می مونم تموم عمر

من بر نمی گردم به تاریکی



عبد الجبار کاکایی

بهار سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:31 ب.ظ

دلت تنگ یک نفر که باشد !
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ؛
و لحظه ای فراموشش کنی ،
فایده ندارد ....
تو دلت تنگ است ،
... ... دلت برای همان یک نفر تنگ است !
تا نیاید ...
تا نباشد ....
هیچ چیز درست نمی شود

نرگس چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:59 ق.ظ http://kaghazekhatkhati.blogsky.com/

پاک، ساده و بی آلایش مثل همیشه

سمانه چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:48 ب.ظ

انقدر دوست داشتم محمد نوری بابابزرگم بود
نخندینا.جدی گفتم

سمانه دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ

خب من از این بابابزگ ها ندارم.
بعد از یه طرف دیگه همسن بابابزرگم بود.
یه کتاب تست دیفرانسیل داشتم نمیدونم گاج بود یا نوبل,یه عکسی از یه پیرمرد که گویا دانشمند بود روی جلدش حک شده بود که اونم خیلی دوست داشتم بابابزرگم باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد