چرا این احساس توان فرسای زمستانی اینقدر زود از راه رسیده بود؟اهمیتی نداشت که رودخانه ی زمان چون طوفان سریع بر صخره ها و اعماق خویش می کوبید,زورق من در میان تندآبهای پوشیده از برف گرفتار آمده بود.در میان آن همه همهمه و خروش امیدوار بودم مدت توقف آنقدر کشنده نباشد.
ریچارد باخ
پلی به سوی جاودانگی
سلام بر حس سبز عزیز....
ممنون که سر زدید....
باز هم نتظر حضور سبزتون هستم...
سلام عزیزم حوبی ؟ من هیچ وقت دوست خوبی مثل شمارو از لینکام حذف نمیکنک.مرسی که اومدی فذات
سلام
این وبم و یکی دیگه از وب هامو لینک کردی
دیگه با کدوم تبادل لینک کنیم؟
پنجره ی اتاقت را باز بگذار
من چونان نسیمی به دیدارت خواهم آمد
چشم های ماه را خواهم بست
ستارگان را خواب خواهم کرد
آنگاه به جای مهتاب بر تو خواهم تابید!!
هم نغمه با گنجشکان پرگوی صبحگاهی ،
به تو سلام خواهم کرد و با عطر آشنای گلهای همیشه بهار
ترا در بر خواهم گرفت
بنشین به انتظار
من در راهم.....
..............................
منتظرتم
سلام مهربون
بروزم...
عید مبعث مبارک
آسمان را در نگاهت می خوانم...
و رود را در آرامش صدایت جستجو می کنم...
به ستاره ها اما از من نزدیکتری...
کاش روزی هم بر در خانه ی دل من بکوبی...
قلبم تند می زند از اشتیاق لحظات حضور...
باران را امروز می خواهم...
تا جارو کند گرد و خاک دلم که برایت کنار گذاشته بودم را...