حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

ظاهر ما...

 ما فقط به ظاهر توجه می کنیم.فراموش می کنیم,که ظاهر ما واقعیت درون ما را نشان نمی دهد.وقتی فرشته ای با ذهنی گیرا و روشن را می یابیم,صورتش هم در نظر ما زیباتر جلوه می کند,پس آن زمان است که او می گوید:"در ضمن من این ظاهر را هم دارم ... ." 

 

                                                                                 ریچارد باخ 

                                                                        پلی به سوی جاودانگی 

 

 *در مورد مطلب "پس کی وقت من می رسه؟..." حتما نظر بذارید.   

نظرات 8 + ارسال نظر
مملی چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ق.ظ http://k

چیزی نمیشه بالاتر از این گفت

رها چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:17 ق.ظ http://www.raha90.blogsky.com

موافقم کسایی که ظاهر قشنگی دارن فک می کنیم یه فرشته هستن.و انقدر خوبن که اصلا امکان نداره تو وجودشون یه چیز بد پیدا بشه ما همیشه اسیر ظاهر بینی هامون هستیم.

ج... چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.ghasedakoman.blogfa.com

سلام :‌.............

آری از ظاهر تا باطن خیلی فاصله هست

چه عالی میشود اگر آدمها را با ظاهرشان قیاس نکنیم .

---------------------

با مطلب ( فاصله ؟؟؟ ) آپم

نظر شما ؛ کمکیست به ما .

-----------------------------------

قاصدک و من

چشم انتظاری چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:18 ب.ظ http://cheshmentezari.persianblog.ir

سلاااااااام
بعد یه مدت از دوباره با یه پست جدید اومدم
با افتخار دعوتید

اعظم سبحانی چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:35 ب.ظ http://1341abcd.blogfa.com

دیــد مــوسی یک شبانی را بـه راه

کاو همی گفت: ای خـدا و ای الـه



تو کــجایی تا شوم من چاکـــرت

چارقت دوزم کنم شانه ســـرت



ای خـــدای من فـــــدایت جـــــان من

جمله فرزندان و خان و مان مـن



جامه ات شویم شپشهایت کــشم

شیر پیشت آورم ای محتشم



ور تــو را بیماریی آید بــه پیش

من تو را غمخوار باشم همچو خویش



دستکت بـوسم بمـالم پــایکت

وقت خـواب آیم بروبم جایکت



گـر بدانم خــانه‌ات را مـن دوام

روغن و شیرت بیارم صبح و شام



هــم پنیر و نــانهای روغـنین

خـمره‌ها چغراتهای نـــازنیـن



سازم و آرم به پیشت صبح و شام

از من آوردن ز تو خـوردن تمـام



ای فـدای تو همه بــزهای مـن

ای به یادت هی هی و هی های من



زیـن نمط بیهوده می گفت: آن شبــان

گفت موسی: با کیستت ای فــــــلان



گـفت: با آن کس کـه ما را آفـــرید

این زمین و چـرخ از او آمد پدید



گفت موسی: های بس مدبر شدی

خود مسلمان ناشده کـافر شدی



این چه ژاژ است و چه کفر است و فشار

پنبه ای اندر دهان خود فشـار



گند کـفر تــو جهان را گنـده کرد

کفر تو دیبای دین را ژنده کـرد



چــــارق و پاتابه لایق مــــر تـو راست

آفتابی را چنین ها کـی رواست؟



گـر نبندی زین سخن تو حلق را

آتشی آید بسوزد خلق را



با که می گویی تو این با عم و خال

جسم و حاجت در صفات ذوالــجلال


شیر او نـــــوشد که، در نشـــو و نماست

چارق او پوشد که، او محتاج پــاست



گفت: ای مـوسی دهانم دوخـتی

وز پشیمانی، تو جانم سوختی



جـامه را بدرید و آهی کـرد تفت

سر نهاد اندر بیابان و بـرفت



وحی آمد سوی موسی از خدا

بنده ما را چرا کردی جدا؟



تـو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصـل کردن آمـدی



تـا توانی پا منه انـدر فـراق

ابغض الاشیاء عندی الطلاق



هــــــــر کسی را سیـرتی بنهاده‌ایم‌

هر کسی را اصطلاحی داده‌ایـم



در حـق او مـدح و در حق تو ذم

در حق او شهد و در حق تـو سم



در حـق او نـور و در حق تو نار

در حق او ورد و در حق تـو خار


در حق او نیک و در حـق تـو بـد

در حق او خوب و در حق تـو رد


مـا بـری از پاک و نـاپاکی همه

از گرانجانی و چالاکی هـــمه



مـــن نـکردم خلق تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان جـودی کنم



هـندیان را اصطلاح هـند مدح

سندیان را اصطلاح سند مدح



من نـگردم پــاک از تسبیحشان

پاک هم ایشان شوند و در فشان


ما بـرون را ننگریم و قال را

ما درون را بنگریم و حال را



ناظر قلبیم اگـر خاشع بود

گر چه لفظ و گفت ناخاضع بود


چـند از این الفاظ و اضمار و مجاز

سوز خواهم سوز با آن سوز و ساز


آتشی از عشق در جان بــرفروز

سر به سر فکر و عبارت را بـسوز



مـوسیا آداب دانان دیگرنـد

سوخته جان و روانان دیگـرند


عاشقان را هر نفس سوزیدنی اسـت

بر ده ویران خراج و عشـر نیست


گـر خطا گـوید ورا خاطی مگـو

گر شود پر خون شهید آن را مشو



خـون شهیدان را ز آب اولی‌تر اسـت

این خطا از صد صواب اولی‌تر است


تـو ز سرمستان قلاووزی1 مجـو

جامه چاکان را چه فرمایی رفـو


ملت عشق از همه دینها جـداسـت

عاشقان را مذهب و ملت خداست


بعد از آن در سر موسی حق نـهفـت

رازهایی کان نمی‌آید به گــفت


بر دل موسی سخنها ریختند

دیدن و گفتـن به هم آمیختند


چند بیخود گشت و چند آمد به خــــود

چند پرید از ازل سوی ابد


بعد از این گر شرح گویم ابلــهی است

زانکه شرح آن ورای آگـهی است


چونکه موسی این عتاب از حق شنید

در بیابان در پی چـوپان دوید


بر نشان پای آن سرگشته رانـد

گرد از پره بیابان بـرفشاند


گام پای مردم شوریده خـود

هم ز گـام دیگران پیدا بود


یک قدم چـون رخ ز بالا تا نشیب

یک قدم چون پیل رفته بــــــر اریب


گاه چون مـوجی برافرازان علم

گاه چون ماهی روانه بر شکم


گاه حـیران ایستاده گه دوان

گاه غلطان همچو گوی از صولجان


عاقبت دریـافت او را و بدید

گفت: مژده ده که دستوری رسیـد


هیچ آدابی و تــرتیبی مـجو

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو


کفر تو دین است و دینت نور جان

ایمنی وز تو جهانی در امان


ای معـاف یفعل الله ما یشاء

بی محـابا رو زبان را برگشـا


گفت: ای موسی، از آن بگذشته‌ام

من کنـون در خـــون دل آغشته‌ام


تـازیانه بر زدم اسبم بگشت

گنبدی2 کرد و ز گردون برگذشت


محرم ناسوت مالاهوت باد

آفرین بر دست و بر بازوت باد

مریم چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ب.ظ http://yourlove.persianblog.ir

خیلی قشنگ بود

مملی جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ

♥๑♥๑♥๑♥๑♥๑♥๑
(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)سلام گلمممممممممممممم

«`'•.¸.¤ سلامـــ بدو بیـــــــــا کهـ آپمــ. ¤.¸.•'´»

(¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)
روابط عمومی مملی ๑♥๑♥๑♥๑♥๑♥๑♥๑.... با یک طنز اجتماعی

امیرحسین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.amir00097tmbax.blogfa.com

سلام من لینکت کردم فقط منو با اسم کلوب دخت وپسرا بلینک

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد