حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

تو چرا سنگ شدی؟...

خاک جان یافته است 

تو چرا سنگ شدی؟ 

تو چرا این همه دلتنگ شدی؟ 

باز کن پنجره ها را 

و بهاران را 

باور کن.  

 

                                                                                  فریدون مشیری 

 

 *برای دونستن بیشتر از مشیری,اینجا کلیک کنین. 

 *دنیای مشیری رو دوس دارم.شعراش واقعا زیباست. 

 *اول بار سال 77 شعر کوچه رو که خوندم,عاشقش شدم! 

 *همین طور شعر پر کن پیاله را! 

نظرات 5 + ارسال نظر
بهار یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ق.ظ http://www.baroune.blogfa.com

سلام
بسیار زیبا بود

فاطمه یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ق.ظ http://hobote-kavir.mihanblog.com.

سلام دوست من
وای چقدر این آهنگ متنت عالیه.
ببخشید دیر به دیر بهت سر میزنم سرم شلوغه واقعا وقت ندارم.
عنوان شعر مشیری نظرمو جلب کرد احساس کردم مخاطبش...وای چقدر وحشتناک اگه...
من جرات گفتنشو ندارم شایدم نمی خوام با واقعیت یا حقیقت روبرو شم نمی دونم!
موفق باشی بدرود.

مینا یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ http://firoozgoharblog.persianblog.ir

شعر فوق العاده ای بود جدا
ولی الان نمیشه پنجره هارو باز کرد هم انرژی به خطر میفته و هم یخ میکنیم! بهار ایشاا... !

هانی سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ق.ظ http://mamanie2tanini.blogfa.com/

" ای عزیز دل من " شعرو ارسال از: علی.ا.ذ

بی توخوش نیست دلم بی تو ای محرم راز
چه کنم با گل سرخ ؟
چه کنم با گل ناز ؟


تک و تنها چه بگویم به بهار ؟
گر سراغ از تو گرفت چه بگویم به نسیم ؟
گر بهاران پرسد :
« لاله زار تو کجاست » ؟


من پر از عطر خوش هم نفسی
تو چرا تنهائی ؟
غمگسار تو کجاست ؟
من و این سینه تنگ من و پائیز غم آلوده درد
همدمم سایه تنهائی خویش بی بهار رخ یار
تک و تنها چه بگویم چه بگویم به بهار ؟


بی تو ای راحت جان با دل شیدا چه کنم
با جهانی غم و حسرت من تنها چه کنم
عشق و بی تابی من مایه بدنامی توست
با تو پاکیزه تر از گل من رسوا چه کنم
در پی گمشده ای گرد جهان می گردم


ای خدا گر نشد این گم شده پیدا چه کنم
مردمان قطره آبی به کف آرند و خوشند
من که مردم زعطش برلب دریا چه کنم
گرچه امروز مرا نیست زپی فردائی
گرنبندم دل از امروز به فردا چه کنم
روی برتافت زمن آنکه جهان هست
بعد از این گر نکنم پشت به دنیا چه کنم

ماسح شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ http://hesamghazi.persianblog.ir/

سلام
من از نهایت شب حرف می زنم
و از نهایت تاریکی
از دل و درون قصه ها و داستان ها
از نهایت شب
اگر به خانه آمدی ، برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد