حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

زمان! ...

سال ها پیش 

وقتی جوان بودم 

او روزی از روی صندلی بلند شد,

و به من گفت: 

دوستت دارم! 

زمان! 

ای دزدی که همه چیزهای شیرین را 

از آن خود می کنی, 

این را هم به فهرست خود اضافه کن

هر چند حالا خسته و غمگینم 

و سلامت و قدرت از وجود من 

رفته است 

اما نگو پیرم 

زمان! 

ای دزدی که همه چیزهای شیرین را, 

از آن خود می کنی 

این را هم به فهرست خود اضافه کن 

او روزی به من گفت: 

دوستت دارم! 

 

                                                                                           لی هانت 

نظرات 8 + ارسال نظر
آرش سرزمین عجایب جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ب.ظ http://www.i2c.blogfa.com

قشنگ بود وزیبا

ali comando جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ http://www.alicomando1372.persianblog.ir

دوست خوبم سلام.دیدم بیکارم گفتم یه سری بهت بزنم تا هم از مطالب وبلاگت استفاده کنم هم یه حالی بپرسم همم بگم میشه بیای وبلاگم و توی نظر سنجی پست دومم که با عنوان"همه باهم در این پست شرکت کنیم"هستش شرکت کنی؟؟؟؟ممنونم ازت بای.

مهدیه جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:38 ب.ظ http://www.i-hate-love-70.blogfa.com

مثل آن مسجد بین راهی تنهایم…

هر کس هم که می آید مسافر است می شکند …..

.هم نمازش را، هم دلم را …

و می رود …

مینا جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ http://firoozgoharblog.persianblog.ir

چه تفاهمی !
در اولین ماه های وبم در پاسخ این شعر، شعری از علیرضا معتمدی گذاشتم که خواندنیه.
شعر زیباییه

آرمیتی جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ب.ظ http://dokhtarironi11.blogfa.com

با تمام دلبستگی هایم باید روزی بروم.....
روزی که در تمام شب های مرده ی زندگی ام حتی به خواب هم نمیدیدم....
رفتن از جایی که در هوایش نفس کشیدم,عاشق شدم...وتمام از دست داده هایم را به دست آوردم ...عاشق دلی شدم به نرمی و
لطافت ابرها.....ابری که وقتی میگریدو میبارد وود تشنه ام را سیراب میکند.....


آزاده جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ب.ظ http://engineergirl.blogfa.com

ما چه مى کردیم؟! ما چه مى کردیم، اگر اینها نبودند؟!... دلباخته هاى حقیقى، سرباخته هایند. انسان هاى مقاومت را، از عاشقى نترسانید!

بر شانه هاى شهر، مگر مرگ مى آورند؟ بچه هاى کربلا دارند مى آیند: بچه هاى اشک و آتش، بچه هاى غیرت و غربت و بى قرارى، بچه هاى تخریب و انفجار، بچه هاى تهاجم و تنهایى، بچه هاى یقین و یقین و یقین، بچه های یکشبه ى صدساله، بچه هاى بزرگوار!....

بچه هاى مرگ، دارند برای ما "زندگى" مى آورند. مرگ، که نه!... اینها، بچه هاى "بى مرگى" اند:بچه هاى شهادت، بچه هاى مقاومت...

شهیدان را بر شانه ها نشانده اند. "فاتحان" را همیشه بر"شانه" مى نشانند! بوى مرگ فاصله نمى شناسد... بوى کربلا، بوى جبهه، بوى انقلاب، بوى امام، بوى بسیج، بوى اشک و تنهائى... همه در هم آمیخته، و "یکدست"، بر کبریا در آویخته! کبوتران پرواز خبر از هواى تازه مى دهند.

...و دنیا مى ماند در این همه حیرت، که یک آبادى، این همه طاقت و جسارت را از کجا مى آورد، که مى تواند"قیامت" را ـ یکسره ـ بر دوش کشد!

ارتمیس شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:52 ب.ظ http://samakeayyar.blogfa.com


درود

شعر زیبایی بود....

حمید سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://www.hamid3369.blogfa.com

سلام دوست سبزم از وبت دیدن کردم باور کن وبلاگ نویس حرفه ای هستی باتشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد