محل: تئاتر باران
دوره اجرا: ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴ فروردین
ساعت: ۲۰:۳۰
مدت: ۶۵ دقیقه
بهای بلیت: ۲۵,۰۰۰ تومان
*برای خرید بلیط,دیدن عکس ها و ...,اینجا کلیک کنین.
دیگر عوامل این اثر عبارتند از:
بازیگران: نوید محمدزاده، میثم نوروزی، پوریا رحیمی سام
مشاور کارگردان: محمد کوروشنیا
مشاور نویسنده: فارس باقری
آهنگساز: علی شهبازی
طراح صحنه: آروند دشت آرای
دربارهی اثر
تئاتر «آخرین نامه» اثری صریح، پویا و در عین حال مفرح و تاثیرگذار است.
داستان اثر در دوران جنگ تحمیلی و در یکی از مناطق دورافتادهی جنگی
میگذرد. کشاکش اصلی داستان، میان فرماندهی دسته و دو تن از
سربازان تحتامر وی رخ میدهد. این دستهی کوچک که در حقیقت
دیدهبان هستند، در منطقهای دورافتاده، وظیفه دارند تا تحرکات دشمن
را رصد کرده و گزارش دهند. میان فرماندهی دسته و سربازان تحت امرش،
به فراخور موقعیتهای زمانی، مجادلات کلامیای شکل میگیرد که
اساساً حول محور شکاف فرهنگی و تفاوت سنی آنها بروز و نمود پیدا
میکند. این محاورات، با قلم شیوا و ملیح مهرداد کوروشنیا، تمی مفرح
پیدا کرده است که با داشتن رویهای کمیک، در زیرساختهای عمیق آن،
مفاهیمی عمده، چونان عشق، تعهد، جوانی، زندگی، جنگ، صلح و مرگ
نهفته است.
آخریننامه، بهمدت 100 دقیقه، بیوقفه مخاطب را میخنداند و از ورای این
خندههای عمیقاً معنادار، وی را با دنیای مفاهیم عمدهی انسانی درگیر
میکند. مفاهیمی که زیر آوار فریب و منفعتطلبی، اینک شاید رنگی متفاوت
و کارکردی گوناگون به خود گرفته است.
آخریننامه، اما این لایههای عاریتی را از روی این مفاهیم عمیقاً انسانی کنار
میزند و از زبان انسانهایی ساده، بیریا و عمیقاً رمانتیک، به بازتعریف آنها
همت میگمارد.
این انقلاب در مفاهیم، زمانیکه تماشاگر سالن اجرا را به قصد عزیمت به ناکجا
آبادِ بیرون ترک میکند، تازه رخ مینمایاند. به ناگاه تماشاگر سرمست و خندان
داخلِ سالن نمایش، در فضای پر سر و صدای بیرون، با مفاهیمی که در نمایش دیده است مواجه میشود و اینک آن زمانیاست که درمییابد، در این 100 دقیقه به خویشتن خویش
میخندیده است. به جامعهای بیمار میخندیده است که به بهانهی جنگی
چندین ساله، بسیاری از مفاهیم انسانی را وارونه کرده و یا از معنا تهی نموده
است.
آخریننامه مرثیهای مفرح است برای مردمانی که اینک، گرفتار در طوفان
تغییرات سریع اجتماعی، همچنان میان ایدهآلهای شخصی و ایدئولوژی
رسمی، معلق ماندهاند.
در سالن نمایش، مخاطبان، به مفاهیم عشق، سادهدلی، ناموس، وطن، مرگ
و زندگی و بسیاری دیگر از مفاهیم انسانی که اثر آنها را واکاوی میکند
میخندد و آنگاه که پای در اجتماع بیرون میگذارد، با عمق فاجعه مواجه
میشود! آیا جنگ مقدس است؟ آیا وطن ناموس است؟ آیا ناموس عشق
است؟ آیا عشق ناموس است؟ آیا من عاشقم؟ آیا عشق را فهمیدهام؟ آیا
واژگان رهروان عشقند
و یا سازندگان عشق؟ و از این قسم پرسشها، چه بیشمار به ذهن مخاطب
هجوم میآورند!
آیا آخریننامه، اینک، سالها پس از جنگ میتواند آخرین جواب برای زندگی
باشد؟
دربارهی متن
نمایشنامهی «آخریننامه» در قالب رئالیسم نگاشته شده است، اما تلفیق
موقعیتهای کمیک، در بافت زبانی با عمق تراژیک اثر در لایههای زیر آن
مفهومی نئورئالیستی به اثر بخشیده است و این دوگانگیِ به هم فشردهی
قالب به آن این امکان را داده است تا درک مخاطب از مفاهیم ارائه شده را
آشناییزدایی کرده و تعریفی بدیع را از آنها بهدست دهد. قصهی نمایشنامه،
ابتدا به ساکن، ایستا است و حول تفاوت کاراکترها به لحاظ فرهنگی و جبر
جغرافیایی پرسوناژها شکل میگیرد اما با ورود کاراکتر رحمان به داستان،
فراخ میشود و دامنهای از مفاهیم عمدهی انسانی از عشق تا جوانی، از جنگ
تا صلح، از غیرت تا ناموس و از زندگی تا مرگ را در بر میگیرد.
رحمان، جوانی سادهدل از خطهی شمال ایران است. وی که روزهای آخر
خدمتش را میگذراند، به دستهی دیدهبانی منتقل شده است و باید چند
روزی را آنجا بگذراند تا نامهی ترخیصش برسد. از آنسو، وی در روستای خود
با دختری نامزد است و از وی نامهای دارد که معشوق در آن نامه با جملاتی
ساده و معمولی، از احوال جوان عاشق، سراغگیری کرده است. رحمان از
فرمانده میخواهد تا نامه را بخواند تا مطمئن شود وی گرفتار عشق است و
برای همین عشق هم باید زنده بماند. فرمانده که مردی سیساله و عیالوار
از خطهی کردستان است، چونان خود رحمان سواد خواندن ندارد و لذا خوانش
نامه به ناچار به اسماعیل که جوانی 15 ساله و اهل تهران است واگذار
میشود. مطالب نامه چنان سادهانگارانه است که جز خودِ رحمان آن دو دیگر
هیچ نشانهای از عشق در آن نامه نمییابند. نکتهی اساسی دقیقاً همینجا
رخ مینمایاند. رحمان، همواره با کلماتی ساده و جملاتی معمول با معشوق
حرف زده است و در مقابل نیز از معشوق هم همان بازخورد را دیده است.
اینجاست که فرماندهی بیسواد، از زبان رحمان و به قلم اسماعیل و البته
مشارکت اسماعیل در جملهبندیها، نامهای یکسره متفاوت به معشوق
مینویسد و در آن از زیباییهای یار داد سخن میدهد. (تمام نمایشنامه، با
لوندیها و تلمیحهای نویسنده بسیار مفرح شده است علاوه بر آنکه در خلال
این لوندی و طنز از مفاهیم عمدهی انسانی، بازتعریفی بدیع صورت گرفته است)
روزهایی بعد، نامهای از معشوق در جواب نامهی عاشق بهدست رحمان
میرسد. در این نامهی دوم، معشوق هم همپا با عاشق با کلماتی یکسره
متفاوت با عاشق سخن رانده است. چشمش را پلنگ و لبش را گوجهسبز
تشبیه کرده است. در اینجاست که برندگی کلمات رخ مینمایاند و این مطلب
هویدا میشود که چگونه عشق یا زندگی و حتی مرگ را میتوان در قالب
کلمات غلیظ یا رقیق کرد. حال رحمان که این جملات پر از احساس و شهوت
را میشنود، غیرتی شده و نامه را میقاپد. او که خوانش نامهی اول از سوی
اسماعیل برایش بیاهمیت بود و حتی خود پیشنهاد خوانش آنرا داده بود
اینک نامهی اخیر را در آغوش میکشد، گویا پیکر معشوق است که در میان
کاغذ خفته است و او میباید او را از هر چشم نامحرمی پنهان کند.
این پارادوکس، در تمامی طول اثر در موقعیتها و در مورد موضوعات و مفاهیم
عدیده بهگونهای صریح و لوند و البته رندانه بالانس میشود و از خلال دیالوگها
و موقعیتهای گوناگون کلامی و حوادث در حال رخ داد، تعریفی متفاوت از
عشق، ناموس، وطن، جنگ، صلح، زندگی و مرگ و... ارائه میدهد. از یکسو
خندهی مخاطب را در بر دارد و از سوی دیگر همان خندههای سرخوشانه،
زهرخندی میشود و مخاطب را در تار و پود مفاهیم و واژهها گرفتار میکند و
شک دارم که به این زودیها رهایش کند.
چارچوب اساسی متن بر شاکلهی طنز استوار گشته است و داستان
نمایشنامه بر اساس پارادوکسهای کلامی و شخصیتی کاراکترها حول محور
مفاهیم مطرح شده طراحی و تبین شده است. شخصیتهای نمایشنامه
نیز زیر سایهی همین شیوهی پارادوکسیکال قالب زده شدهاند. آنها در
مواجهه با هم و نیز با خود راهی را میروند، کلامی را میگویند و موقعیتی
را ایجاد میکنند و سپس با تکرار همهی آنچه گفتهاند یا انجام دادهاند، به
تصحیح گفتهها و کردارهای خویش میپردازند. هیچکدام از آنها بر اعمال و
گفتار خود تعصبی احمقانه ندارند و هرکدام که دریابند که دیگری درست
میگوید و یا درست عمل میکند، بیدرنگ میپذیرند و همراه آن دیگری
میشوند.
نمایشنامهی آخریننامه، در بخش دیالوگنویسی هم، سر و قامتی استوار
و رفیع دارد. دیالوگها بیآنکه مبتذل و یا سطحینگر باشند، طناز و البته
عمیق هستند. گفتگوها در وجهی دوگانه نگارش شدهاند. در بافت بیرونی
مفرح هستند و در وجه درونی، بسیار عمیق، اثر گذار و در بسیاری مواقع
حتی تلخ! و این تلخی هم حتی آزاردهنده نیست.
«اساسیترین نکته در بخش نمایشنامهی آخریننامه، انسجام حوادث قوام
شخصیتها و استحکام دیالوگهاست.»
در این نمایشنامه ما با نویسندهای مواجهایم که بسیار زندگی کرده است
و یا زندگیهای بسیاری را دیده است اما بدون شک و بهطور قطع و یقین
مهرداد کوروشنیا، زندگی را با تمام وجوه تلخ و شیرین آن و با تمام فراز و
فرودهای آن میشناسد. وی انسان را درک کرده است. انسانهای کوروشنیا،
طیفی از رنگهای ملایمند. خشمشان آنی، لطفشان ماندگار، زجرشان
دائمی، تلاششان پیگیر، عشقشان زمینی، زندگیشان در فراز و فرود و
مرگشان ناشناخته و گنگ است و بسیار چیزهای دیگرشان نه آنچنان شور
است و نه آنچنان بینمک. آدمهای کوروشنیا، ملموسند. از جنس خود مایند.
در دم زندگی میکنند. ترسهایشان در حد و قوارهی وجودیشان است و
آرزوهایشان هم در ابعاد قامتشان واقعیست. شعارزده و احمق نیستند.
ایدئولوژیست نیستند و اساساً قربانیان ایدئولوژیها شدهاند.
نمایشنامهی آخریننامه اثری مستقل از اجراست. از آندست آثار ادبیات
نمایشیست که میشود آنرا در دست گرفت و فارغ از اجرا آنرا خواند،
خندید، فهمید و از آن لذت برد.
آخریننامه، واکاوی مفاهیم عمیقاً انسانیست، از زبان سادهترین انسانها!
دربارهی اجرا آخریننامه، در اجرا ساختارشکنانه است. این نمایشنامه را
میشد به همان شکل که نگارش شده بود اجرا کرد اما چنین نشده است.
کارگردانی اثر بهگونهای است که حس عدم امنیت و قطعیت را بهخوبی به
مخاطب منتقل میکند. میزانسنها در عین اینکه سهلالاجرا هستند، نوعی
سنگینی و متانت را نیز در خود دارند و این دوگانگی در ترسیم حرکات در
صحنه، از یکسو خندهدار و از سوی دیگر چشمنواز شده است و تأکید نگارنده
هم بیشتر به سویهی دوم میزانسنهاست آنجا که حرکات بازیگران در
صحنهی نمایش چشمگیر میشود، در میان خندهها و طنازیهای متن،
عمق تراژیک متن مستتر شده است و این استتار به درستی با حرکات سنگین
و محتاط بازیگران پیوند خورده است.
میزانسنهای ساختارشکنانهی اجرا، جدا از طراحی صحنهی «آروند دشت
آرای» نیست و بلکه حتی میتوان ادعا کرد که طراحی کنستراکتیویستی-
مینیمالیستیِ دشت آرای، ابتدای به ساکن پیشزمینهی بسیاری از ایدهها
هم در طراحی میزانسن و هم در طراحی روابط میانِ بازیگران گردیده است.
«استانبولیهای» بسیار و براق که بر روی صحنه فرش شدهاند، از یکسو به
درستی فضای میدان مین را ترسیم کرده است و از سوی دیگر در مفهوم حس
ناامنی در میدان جنگ را به مخاطب منتقل کرده است. بازیگران بر روی آنها
راه میروند و با هم دیالوگ میکنند و حتی در قالب اسلحه نامهی رحمان
بیسیم فرمانده و دوربین دیدهبانی از همان استانبولیها استفاده میشود.
گاهی تفنگ میشوند و گاهی نامهی رحمان و این هر دو شلیک میکنند،
یکی مرگ را و دیگری زندگی را. گاهی بیسیم میشوند و گاهی دوربین
و این هردو پیامی از دور دارند و یا پیامی را از دور میگیرند، یکی تصویری
و آن دیگری صوتی.
نکتهی اساسی در این اجرا دوگانگی کارکردهاست. گاهی واژگان کارکردهای
دوگانه دارند (مفاهیم در پیوند با هم معنا میشوند؛ مرگ در کنار زندگی) و
گاهی ابزار. (همان استانبولی که تفنگ است، نامهی معشوق میشود) و
اوج این دوگانگی در خود شخصیتهای نمایش است. فرمانده که از طبقهای
محروم و زجرکشیده است در عین حالی که میخواهد در مقام فرمانده،
عقدهی سالها محرومیت را سر سربازان خالی کند، خود به مثابهی رفیقی
شفیق از زبان رحمان و با قلم اسماعیل برای نامزد رحمان نامهی عاشقانه
مینویسد. اسماعیل که پسری تهرانی است و با عشقهای جوانی آشنایی
دارد، غمخوار رحمان میشود و رحمان هم که جوانی سادهدل و روستایی
است، نوستالوژی فرمانده را درک میکند، آنهنگام که وی از خاطرات دوران
نامزدیش با دختر خالهاش میگوید.
تمامی اجزای اجرا در پیوند با متنِ اثر، بدیع و موفق چیدمان شده و در نهایت
منجر به خلق اثری درخور تحسین گشته است، تنها در میان همهی این
محاسن، دو نکته بر پیکر اجرای این اثر زیبا خدشه وارد کرده است:
1 – بازیگر نقش فرمانده در لحظاتیکه تماشاگران تحتتأثیر نمایش قرار
گرفتهاند، کنترل خود بر نقش و تسلطش را بر بلندای صدا از کف میدهد
و در بسیاری از جاهای اجرا، بیدلیل فریاد میزند و یا بیش از حد لزوم فریاد
میزند. برخی از دیالوگها هم که کردیست، الکن بیان میشود و در
هیاهوی تماشاگران گم میشود. از این دو مورد که بگذریم در مجموع،
بازیِ بازیگر نقش فرمانده قابلتحسین است.
2- ضعف دیگر مربوط به بازیگر نقش اسماعیل است. وی بیش از آنکه
شخصیت نقش خود را شناخته باشد و سعی کرده باشد تا با افزودن برخی
اضافات و البته شاخصهها به نقش، کاراکتر آنرا عمیق نماید، در قید و بند
شیوهی بازیگری گرفتار آمده است. با دیدن نقشآفرینی وی، بهوضوح میتوان
دریافت که وی تحتتأثیر شیوهی استانیسلاوسکی تنها نقش را برای خویش
بازتعریف و بازآفرینی کرده است و اجرای آنرا شدیداً حسی نموده است،
منتها این اجرای حسی چنان تکنیکی است که عمیق نشده است بهگونهای
که تماشاچی ابتدا تکنیک بازیگری را در نقش اسماعیل میبیند و سپس
پرسوناژ اسماعیل بهچشم مخاطب میآید.
از این دو مورد که بگذریم، تئاتر «آخریننامه» هم در متن و هم در اجرا اثری
قابلتأمل، مفرح، تاثیرگذار و عمیقاً انسانی است.
حسین ایرجی
منبع:http://www.tiwall.com